خواهش میکنم یه چیزی بگین آروم شم چیزی نگین که اذیت شم،
درمون باز بود پرده نازک انداختیم به در روسری سرم بود باشلوار گشاد وتیشرت رفتم جلو در وایسادم به برادرزادم بیرون نگاه کردم یه دفعه بابام داد زد سرم بیا کنار از جلوی در یه چی بپوش منم منم داد زدم سرش باشه خوب آمدم کنار یه لباسم بود انداختم رو دستم پدرم باصدای بلند بهم فحش ناااااموسی داد منم باصدای بلند گفتم چه بی ادبی تو خجالت نمیکشی
بعد مادرمم با اخم از تو آشپزخانه آمد گفت چه بی ادب وبی تربیتی تو، زشته اینجوری با پدرت صحبت میکنی
یه جوری رفتار کردکه من آدم بدم وپدرم هههههیچ چیزی نگفت برادرم تو خونه بود زن برادرمم تو حیاط وااااقعا سردرگم شدم حس میکردم از دوطرف مورد ظلم واقع شدم وهیچکی براش مهم نیست وتک وتنها شدم اون لحظه
الان باید چیکار کنم پرررتو دلم باد غم وغصه شده وبدیای مادرمو به یاد میاره ذهنم تو اتاقم نشستم وبرخلاف میلم اشکم جاری شد وصورتم خراب شد .
درحالی که اصلا نمیخام جلو زن برادرم وبرادرم بد جلوه بدم دوس دارم خوشتیپ وشاد وخوب جلوع بدم اما الان حالم خوش نیست ،چرا مادر من اینجوریه..
تورو خداابگین چیکار باید کنم تو این شرایط
باتشکر🙏