سال اولی که ازدواج کردم شوهرم تمام پول هاشو خرج میکرد هرچی حرص میخوردم وام بگیر بدیم طلایی چیزی عین خیالش نبود.یه دستبند دیدم خیلی دوسش داشتم اون موقع پنج تومن میشد.دقیق هفته بعدش مزایا پنج تومن بهش دادن..هرچی گفتم برام بخر نخرید.دیدم پول هاش همش خرج الکی میشه وپس انداز نمیگنه دعوای بزرگی کردم.برداشت ننه شو اورد که من برای اینکه پول ها را خرج شما نکنم میگه برام طلا بخر.درصورتی که من همچین حرفی نزدم.دیگه چیزی نگفتم.تا استخدام دولت شدم وحقوقم از اون بالاتر بود.برای محل کارم ماشین لازم داشتم.تمام طلاهامو دادم.یکمم از برادرشوهرم گفت قرض میکنم.ماشین خریدم.اونوقت تمام قرض ها را با چند تا وام پس دادم.نمیدونید چه استرسی بهم میداد ودعوا درست میکرد برای این که تسویه کنم.یه مانتو نتونستم بخرم.خیلی تحقیرم میکرد که باید پول فلانی را بدیم
دیگه شکر خدا بدهی را دادم.پولهام را خرد خرد طلا میخریدم.هرچی وام داشتم طلا خریدم.گذشت و شوهرم گفت میخام خونه بخرم.کمکم کن.منم ماشین وتمام طلاهامو دادم بهش.فروخت وبه نام خودش زد.تازه فهمیدم که دویست میلیون پول هم دست داداشش داشته وپول ماشین را الکی گفته قرض کردم.من این مدت چقدر استرس کشیدم.چقدر از خودم گذشتم.تازه با حسرت از طلافروشیا رد میشدم وحلقه ازدواج ها را میدیدم وبهش میگفتم کاش حداقل انگشتر داشتم.دستام خالی ان..فکر میکنن مجردم.حلقه ندارم..این پول داشت ونگفت..من چرا این قدر ساده بودم...خیلی سخته پنهان کاری همسرت...حالا اون صاحب خونه اس..من چی..چوب چی را خوردم...اون زرنگ بازی دراورد ورکب زد..من احمق چقدر از برادر شوهرم شرم داشتم که بهم قرض داده وتشکر میکردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.