خانما
ماکارونی رو خودم بچم درخواست داد گفت برام درست کن
خب بودن بعضی بچه هام ماکارونی اورده بودن
ولی کلا وسایلاشون و چیزهای دیگه ک اورده بودن
برای صبونه مثلت چند مدل پنیر و این چیزا بود من ندیده بودم اصلا چنین چیزهایی وجود داره اصلا
یا فلاسکاشون و لیوانایی ک داشتن نمیدونم چ مدلی بود دکمه داش گرم میکرد نوشیدنی رو
من جلو بچم اصلاااا هیچی نمیگم ب رو خودمم نیاوردم
ولی خب مادرم نگاه بچمو میفهمم ک چطوره
بعد مامانا با هم صحبت میکردن چقد از کلاس شنا موسیقی استخر و مسافرتها و مهمونیا و کمپ کویر و ….
خب بچم اینا ب گوشش میخورد
مثلا موقع نهار ک بحث مسافرت بود دوست دخترم میگفت مامام هفته بعد تعطیل شدیم بریم ویلا من میخواستم استخر روباز شنا کنم
خب من نمیتونم ب بچم بگم گوش نشده
بچمم براش سوال شده بود میگفت مامان استخر روباز چیه
یا بچه ها با گوشی ماماناشون بازی میکردن عکسا بیزون رفتناشونم مشون میدادن بهم
بچمم با تعجب میدید
ولی از زبون من هیچی نشنید