بعد اون دیگه مثل قبل پارسا اینطوری نبود ک بدشون بگه حقم داشت خب دیگه عروسشون شده بود خواهر نگار
و ارتباطشون خیلی بیشتر شده بود مثلا دسته جمعی میرفتن کافه استوری میکردن (نگار و پارسا و خواهر و برادرشون)
و کلا دیگه روزهای طلایی نگار شده بود😂
کل عکس های پیج پارسا رو نگار مینداخت پارسا ام تو کامنت ها اونو بعنوان عکاس عکسش تگ میکرد
و دقیقا نگار پارسارو به طرز فکر و....به سلیقه خودش در آورده بود و خیلی روش تاثیر گذاشته بود البته اینم بگم ک اینکه من پارسا دیگه خط فکری متفاوتی داشتیم هم بی تاثیر نیود نگار پیش همه میگفت دیگه اینا طرز فکرشونم با همه فرق داره و دیگه اینارو برای هم ندونید حتی به روی خودم گفت! دیگه بهم نمیخورید (البته الان بماند ک مثل هم شدیم دوباره..)
منم درگیر درس و زندگی و کارای خودم شده بودم و فقط نظاره گر اونا بودم😂
تا اینکه دوباره دعوا ها بین خانواده ها شروع شد
از قضا یبار همه خونه اون یکی خالمینا شام دعوت بودیم ک دعواشون شروع شد نگار برای دفاع از خواهرش به خالم (مامان پارسا) بی احترامی کرد و یهو پارسا جواب نگارو داد و دعوا بیشتر
درحالی ک من یک کلمه ام حرف نمیزدم😂یهو نگار برگشت بهم گفت بفرما چیزیو ک میخواستی شنیدی خیالت راحت شد؟؟؟
برگام ریخته بود😂😂😂😂