من دوسال عاشقانه دوست بودیم دوسالم هست عقدیم قبلا پنجشنبه ها میرفتم میخوابیدم پیشش هفته ای یبار بعد دیگه دیدم شوهرم جمعه ها هم میره سره کار گفتم دیگه از این به بعد نمیام بخوابم اینجا مثلا ناز کردم اونم انگار از خداش بود دیگه به زبون نیاورد که بیا بخواب اینجا فقط یبار،امشبم قراره بریم تهران عروسی یعنی ساعت ۲ نصف شب راه میوفتیم ،پدرمادرشوهرم رفتن عروسی شوهرم خونه تنهاس گفتم منم بیار خونتون گفتم باشه زنگ بزن میارم الان ساعت دوازدهه خوابیده زنگ زدم گعتم منو چرا نیاوردی اونجا گفت تو اگه اینجا بودی نمیزاشتی بخوابم یا اگه میخوابیدم تنها میموندی زیاد خشکو بی روح نیس؟