من تو سن ۱۸ سالگی ۴ سال زندگی خوابگاهی داشتم،دانشگاه جندی شاپور رشته علوم آزمایشگاهی درسا هم سنگین تقریبا
نصف هفته غذای خوابگاه رو دوس نداشتم و میرفتم خرید میکردم و غذا درست میکردم
چقدر با دوستامون استخر رفتیم
کوه رفتیم
سینما رفتیم
بازار رفتیم
اردو رفتیم
چقدر شبها دوچرخه سواری و والیبال
گاهی سختی کشیدن و تحمل کردن ،من بدخواب بودم و به سروصدا به شدت حساس،همینا مارو صبور میکنه قوی میکنه
سال چهارم دانشگاه بیمارستان کار میکردیم ،عصرش میرفتم آزمایشگاه خصوصی
اینجا عقد کردم
بعد از یکسال هم طرحم شروع شد و ازدواج
ضمن طرح حسابی خوندم برا استخدامی قبول نشدم
بعد هم بارداری و به دختر اومدن دخترم
سن ۱۸ماهگی دخترم استخدامی قبول شدم
کمکم دخترم رو پاره وقت مهد گذاشتم و از سه سالگی تمام وقت و بچه م واقعا بین بچه ها رشد کرد
الان کلاس چهارم هست و یه دختر مستقل
سالهاست کوه و طبیعت گردی میرم و ورزش میکنم
اصلا هم خداروشکر خسته نشدم
خستگی روحی آدم رو خسته میکنه،من فک میکنم دوری از خانواده بعد از سالهای دانشگاه باعث خستگی دوستمون شدن
لطفا اجازه بدین بچه ها ازتون دور بشن و رشد کنن