پست شما رو خوندم یاد یکی از اقوام افتادم
خانم شاغل بود همسرش هم شغل ازاد
آین خانم و همسرش یه زمین خریدن
و شروع کردن به ساختن
به یکباره چنان وام سنگینی گرفتن که اصلا هیچی براشون نمیموند
در حالی که میتونستن خرد خرد بسازن
میتونست اسکلت کامل رو بزنند یه واحد رو کامل کنن و خودشون بشینن بعد هر وقت اقساط سبک شد واحد بعدی
از صفر شروع کردن دو تا واحد مسکونی زیرش هم چند تا واحد تجاری
اما اواخر کار بود خانم یه افسردگی شدید گرفت به شدت چاق شد
گاهی چنان در خودش میرفت که کلا سکوت میکرد
گاهی به دنبال بهوونه برای پرخاش به اطرافیان
اینقدر اوضاع به هم ریخت که زن و شوهر از هم جدا شدن
ایرادی که به خانم وارد بود این بود که میخواست یکدفعه از هیچی همه چی بسازه
اعتقادی به پله پله جلو رفتن نداشت و فقط میخواست همزمان همه واحدها رو تکمیل کنه و اجاره بده
بعد طلاق اقساط هم سبک شده بود
خانم کم کم به روال عادی برگشت ،دوباره با همسرش ازدواج کرد
اما توی این چند سال اندازه ۲۰ سال پیر شد
وزنش رو کم کرد
ولی شادابی دیگه به چهره اش برنگشت
بعدها تعریف میکرد
که توی اون اوضاع همسرش بدون توجه به اقساط هر روز میرفته رستوران
میگفت غذا میپختم فقط میخواست گرم کنه حتی آقا به خودش زحمت گرم کردن غذا نمیداد
میگفت من کلی تلاش کردم شوهرم صاحب خونه و زندگی آنچنانی شد
فکر کنم الان خونشون حداقل ۲۵ یا ۳۰ میلیارد باشه
میگفت شوهرم میگه دیگه خونه و دارایی خوبی داریم یهو برمیداره کلی پول به مادرش میده در حالی که مادرش نیاز نداره
میگفت کلی برای خواهراش خرج میکنه
انگار نه انگار چند سال من چه سختی کشیدم
وقتی هم اعتراض کرده بود آقا گفته بود
خودت خواستی
من گفتم که دونه دونه بسازیم
دوستان درسته زمانه سختی شده
اما سلامت جسم و روان مهمتر از اضافه کردن دارایی هاست
این ماجراها مال الان نیست بگیم ترسیده دیگه نتونه برای ۱۵ سال پیشه
اونموقع اینقدر شتاب و عجله لازم نبود