من پست های شما رو خوندم
خداروشکر خودتون آدم عاقلی هستید و مشخص مدیریت رو بلدید
ولی یاد عموم افتادم
همیشه میخواستم تو این تاپیک داستان زندگیش رو بگم
عموی من حدود چهار سال از پدرم کوچک تر اما زودتر از پدر من ازدواج کرده
عموی من هم همین بود هی از این شاخه به اون شاخه می پرید همش تو فکر یک شب پولدار شدن بود اصلا نمیتونست سر یه کار وایسه و صبر کنه به سوددهی برسه تو کاری هم که به سود دهی می رسید آنقدر اشتباه و خطا داشت از دست میداد
پدر خودم اون زمان مرغ داری داشت حالا اینی که دارم میگم برای قبل سال شصت هست اصلا فکر کنم قبل انقلاب
پدرم به عموم گفت بیا یه کامیون بخر مرغ ببر جنوب
اون زمان مرغ داری تو خیلی از شهرها نبود مردم مرغ های محلی میخوردن که خوب کم بود دیگه
عموم هم شریکی با بابام کامیون خرید و شروع به کار کرد درآمدش هم عالی بوده حتی از پدر خودم بیشتر بابای خودم هم به شدت آدم لارج و ولخرجی بود و هست بهش گفت تو کار کن نمیخواد سهم من رو هم بدی فقط با پولش خونه بخر
جوری بود که عموم چند روز بار میبرد جنوب درآمدی که داشت پنج برابر درآمد یه کارگر کارخونه بود البته مرغ زنده میبردن اون زمان کامیون ها یخچال نداشت
گذشت و با چند ماه کار کردن عموم تونست یه خونه سمت سی متری جی بخره که منطقه ده فکر کنم میشه اصلا هم جای بدی نبود
البته می گفتن خونه از این خونه قدیمی کوچک ها بوده من که یادم نیست
البته اون مدل خونه ها خیلی زمان بچگیمون بود حیاط خیلی کوچک داشت با دو تا اتاق تو در تو آشپزخونه و دستشویی هم اغلب تو همون حیاط کوچبکه بود یه اتاق هم روی طبقه یک میساختن از ابن مدل خونه ها بود خوب اون زمان برای عموم که خیلی سنش کم بود خیلی خوب بود
دیگه بعد خرید خونه پدرم کفت یه سهمی از کامیون به من هم بدم چون نصف کامیون برای پدرم بود این هم ناراحت شد نکرد بگه باشه چند ماه کار کنه اون سهم کامیون رو بخره
حالا این که اینا میفتادن تو پول ها بماند
بابای خودم هم پایه اش بود
شمال برن کافه ها و رستوران های آنچنانی برن کلا لاکچری زندگی می کردن بدون اینکه فکر کنند به آینده
البته من مامانم به شدت آدم حواس جمعی بود همیشه می رفت چیز میز. قسطی میخرید که بابام قسط بده و یه کم از این ولخرجی ها کم بشه
ولی زن عموم از عموم هم بدتر بود حالا کارهای زن عموم که یادمه تعریف کنم شاخ درمیارید
چند بار مثل اینکه همون سال ها عموم که بار میبرده مرغ ها به خاطر گرما و اینا مریض میشدن اغلب بیماری های مرغ هم اینجوریه یکیشون بگیره تو کمتر از دو ساعت همه مبتلا میشن اون هم تو فضای کامیون که خیلی نزدیک هستن و عموم ضرر می کنه خلاصه به بابام میگه من دیگه اینکارو نمی کنم ضرر توش داره بابام هم میگه آره ضرر هم داره باید پای ضرر هم وایسی میگه نه کامیون رو بفروشیم مامانم به بابام گفت من طلا دارم میفروشم سهم کامیون رو بخر اما عموم گفت به تو نمی فروشم بفروشیم هر کی سهمش رو برداره 😐😐😐😐چون به شدت به ما حسادت میکرد میدونست پول دست بابام بیاد دیگه چیزی ازش نمیمونه خلاصه کامیون فروخته شد و معلوم نشد اصلا پولش چی شد
مامانم می گفت بابات اون زمان رفت ماشین لباسشویی و تلویزیون رنگی و مبل و اینا برای خونه خرید حالا اینا که خوبه مثلا پروژکتور گرفته بود برای خونه 😂😂😂😂😂حروم کردن پول در حد المپیک