فدات عزيزم انشالله رزقت هميشه پر بركت باشه 😍 من يا كاريو شروع نميكنم اصلا يا اگه كردم ديگه تا تهش بايد برم🤣 راستي براي اينكه دچار افسردگي بعد از وام نشم يك برنامه هايي ريختم از پاييز پارسال ك ماشين اومد دستمون به جز پارك و.. ك بچه ها رو ميبرديم، حداقل دوتا جمعه در ماه ميرفتيم شهرهاي استاني نزديك، برديمشون برف بازي و دشت شيمبار و تاراز و.... ٤صبح حركت ميكرديم طرفاي ٧تو دل جاده صبحونه ميخورديم و ميرسيديم مقصد تا ٥،٦ تغريح ميكرديم و شب برميگشتيم خدايي خيلي تاثير ميگذاشت تو روحيمون. از بچه هاي ايجا هم ياد گرفتم توي سبدم روغن و هرچي كه لازمه براي ناهار از خونه ميبرديم و كيك هم ميپختم ميبرديم براي توي مسير. قبلا كلللييي از سوپريا تنقلات و چيپس و پفك و... الكي ميخريدم الان چندماهه ترك كردم ، فقط گاهي واسه پاي فيلم ميخريم
بچه ها من گزارش کاری نمی‌بینم ها 😊
بجز چهار پنج نفر که همیشه منظم دارند گزارش می‌دهند
بقیه دارند فقط میخونند 🙁
بابا یکم بیا وقت بذار دست به قلم شو ...ببینیم تو چیکار کردی؟
برای خودت بشه انگیزه 😍برای یه نفر شاید بشه راهکار ایده
اگه بهونه ی کارت رو داری می‌کنی ؟بهونه می‌کنی که کارت زیاد
بچه داری می‌کنی ...سر کار هستی 👌
باید بهت بگم که منم مثل خودتم ❤️
از صبح خونه داری کردم ...بعدش رفتم تو این گرما بیمه ی همسرم رو پرداخت کنم
بعد دخترم رو رسوندم کلاس ریاضی
بعد دوباره برگشتم بیمه سیستم قطع بود
پرداخت کردم بالاخره
بعدش رفتم دنبال دخترم
از اونجا رفتم نونوایی
دیگه نای حرف زدن هم نداشتم 🤭
اومدم یه لقمه نون خوردم
یکم استراحت کنم برم سراغ قالی نازنین ام 😍
بعدش ناهار بدم به بچه ها
بعدش بریم باشگاه ...ساعت هشت بر میکردم و ادامه ی روز مرگی ها
یعنی منظورم با نوشتن این پست ...که ما هم کارو زندگی داریم
ولی اون وسط یه وقتی پیدا میکنیم که می‌آییم زود دست قلم میشیم 😉
تاپیک اخرم...
مرسی عزیزم🥰
یاد یه خاطره افتادم برای ۱۲سال پیشه ما تازه عروسی کرده بودیم شوهرم ارموتوربند بود وتوی یکی از شهرستان های قزوین کار پیدا کرده بود ما بعد عروسی رفتیم اونجا زندگی کنیم اونجا شوهرم دوتا دوست داشت که اونام با خانم هاشون اونجا زندگی میکردند یه شب زنگ زدن میایم خونتون شب نشینی منم بساط پذایرایی رو چیدم تخمه ریختم پفیلا درست کردم انار دون کردم پرتغال وسیب گذاشتم یه دونه موز هم تو جامیوه ای داشتیم خلاصه امدند یکی از اونا یه پسره سه ساله داشت مدام در یخچال وکابینت ها رو بازمیکرد دنبال خوراکی میگشت تا اینکه چشمش افتاد به یه دونه موزه باصدای بلند گفت اخ جون موز خاله چرا برای ما موز نیاوردی من موز میخوام من اونجا از خجالت اب شدم یواش گفتم خاله موز همین یه دونه اس میدم بخورش درصورتی که یکی از اون خانم ها باردار بود وشاید اون لحظه دلش موز خواست.چند بار باهم بیرون میرفتیم بچه خودش رو میکوبید زمین برام بستنی بخر بنده خدا میخرید بازم میگفت من دوباره بستنی میخوام خب این خانم بچه اش رو درست تربیت نکرده بود یه بار پول همراهش نبود ما براش خریدیم .بعد اون پیش خودم تصمیم گرفتم که بچه من اونجوری نشه دله نباشه
سلام خانوما وقتتون بخیر. در مورد طلاسی که کسی هیچ راهنمایی و اطلاعاتی بهم نداد لااقل در مورد باکس که صحبت می‌کنید بگید) البته به حدس هایی زدم ولی کامل لطفا برام بگید) ممنونم
سلام خانومای مقتصد
امروز بعد چندسال اومدم وارد سایت شدم تا هم منبعد همراهتون باشم هم سوالی بپرسم
من وام ۵تومنی ویپاد رو گرفتم و تا ۲۷ مرداد باید تسویه کنم
الانم چون وام برآیند میخواستم حدود ۱۲۰تومن تو حساب خوابوندم تا نهایتا یک هفته دیگه
سوالم از شما اینه میتونم هم وام برآیند بگیرم هم وام پشتوانه داشته باشم ؟
یا نه اول باید پشتوانه رو تسویه کنم؟
از ديروز تاحالا رويا جونم تو تاپيك نديدممم
