و یه اخلاقی که دارن ...پشت بچه هاشونن
بچه هاشون رو..گذاشتن که تا میتونن برن درس بخونن..و در کنار درس و دانشگاه ... نظام رو هم رفتن که دوتاشون نظامی هستن 👌
یعنی اینطور نیستن که بگن بره خودش پی زندگیش
پشتشون هستن 👌حمایت اشون میکنن از هر لحاظ
و نه اینکه بگن تو بشین خونه ما برات بیاریم 👌
به اونا هم گفتن که باید پیشرفت کنین 👌
اون روز خونه ی ما بودن که پسر بزرگ زنگ زده بود
که رفته بودم خرید ....فلان چیز خریدم ( مربا )
مادر از اینجا داشت خودش رو میکشت که چرا پول دادی به ....خونه امون اون همه مربا بود میرفتی بر میداشتی 👌
شما از یه شیشه مربا بگیر و برو.....ببین چقدر حمایت میکنند عروس و پسر رو ♥️
میگفتم این مریم خانوم میره خیاطی رو یاد میگیره
دنبالش جاری کوچیک میفهمه اینم میره خیاطی یاد میگیره 👌😊
الان که میگیم هر دوتاش خیاط های ماهری هستن 👌
لباس عروس هم میدوزن و حتی جاری کوچیک کت شلوار برای داماد هم میدوزه 👌یعنی اینقدر پیشرفت دارن تو کارشون
با جرات ادامه دادن
و هر چی کار کردن تبدیل کردن ....
روزی که ازدواج کردم همه اهل فامیل کم و بیش از زرنگی این دوتا جاری حرف میزدن که خیلی مشتاق بودم بیشتر ببینمشون ...اما راهشون دور بود و سالی یکی دوبار می دیدم ♥️
بعدها که بیشتر شناختمشون و باجاری بزرگ خیلی راحتم گفتم زن دایی رمز موفقیت اتون چیه تو زندگی
گفت فقط هر پول کوچیکی اومده دستم دادم به یه تیکه طلا
پولم رو به چیتان پیتان ندادم 👌طلاهام که به صد گرم رسیده اومدم به همسرم گفتم خونه رو ده متر بزرگتر کنیم
باز یکم پس انداز کردم گفتم ...بدیم به یه ملک بندازیم بمونه 👌
هر چی داییت کار کرده آورده مدیریت کردم ♥️
هر در آمدی آورده خونه نصفش رو پس انداز کردم ...با نصف دیگه باز یه کوچلو قرعه گذاشتم
با مابقی اش مایحتاج ضروری رو گزروندیم 👌
تا اینکه خودمون سر و سامان پیدا کردیم به فکر بچه ها افتادم که اونا رو سرو سامان بدم 👌
با اینکه الان پنجاه خورده ای سالش میگه معصومه خانومم
صبح ساعت پنج که بلند میشن بعد نماز دیگه نمیتونم بخوابم
با اینکه سی سال کار کردم و دایم بچه هام میگن که جمع کن
ولی نمیتونم👌
میگم باز غنیمت دیگه ...زمونه ی سختی ....بچه هام گناه دارن ....بچه هاشون هم الحق و انصاف با غیرت و کاری هستن ♥️
دو سال پیش فرزند کوچیکشون ازدواج کرد ....طبقه ی پایین رو خالی کردن ....گفتن بیایین اینجا بشینین و از ما بخورین و برای خودتون جمع کنین 👌
به سالش نکشید ...دیدیم بله ...جمع کردن ماشین صفر در آوردن 👌
مادر پدر چه افتخاری می کردن بهشون ♥️
اون روز هم شنیدیم که پسر بزرگ که هفت سال زندگی مشترک داره ....تونستن خونه بگیرین 👌در بهترین نقطه ی شهر
مینا خانوم هم هر کار کردن صاحب خونه شدن ...از یه خونه ی پنجاه متری شروع کردن....الان که ۲۹سال از زندگی مشترک میگزره ...یه خونه ی چهارصد متری دارن که فقط چهار تا مغازه داره پایین خونه که
تو یکیش همسرش هستن ♥️
یکیش رو دادن به پسرشون که داره کار میکنه ♥️
دو تا شو هم دادن اجاره
و خودش علاوه بر خیاطی قالیبافی هم میکنه ♥️
هم به خاطر پولش هم به خاطر اینکه بیمه باشه از قالیبافی
الان شاید بعضی از دوستان فکر کنن ...که دارن فقط کار میکنند و به فکر بچه هاشون ♥️
ولی بهتون بگم که بچه ها هر سال پنج دفعه فقط به مشهد و کربلا میرن ...بدون استثنا
هر سال سفر ترکیه دارن با بچه هاشون♥️
هر هفته گردش و تفریح میرن
بهترین لباس هارو میپوشند 👌
بهترین و سنگین ترین طلاهارو می اندازن 👌
فرزند بزرگ مینا خانوم که هفت سال پیش ازدواج کرد ...به خاطر کارش پسرشون اومدن شهر تبریز 👌
مینا خانوم زن خونه تمام فکر و ذکرش شده بود دغدغه ی اجاره نشینی فرزندش 🙁
که چرا باید پسرم ماهی دو نیم ....اجاره بده ( هفت سال پیش دو نیم میداد )
میگفت مگه بچه ام چقدر درآمد داره که دو نیم اجاره خونه بده ؟
فردا بچه ام ...بچه دار بشه چطور مدیریت کنه با حقوق کمش ؟
شب روز نشست پشت چرخ خیاطی...مادر شوهرم میگفت که صبح ساعت پنج میوفتادن زن و شوهر به قالی تا ساعت نه یک سره میبافتن 👌
ساعت نه دایی میرفت مغازه و زن دایی هم مینشست پشت کارش 👌بچه ها فکر نکنین که مینا خانوم یه زن مسنی باشه ...متولد ۵۷هستند
همزمان کارآموز گرفت ...بعد که جمع و جور کردن ...👌
قالی در اومد ....از خیاطی که کنار گذاشته بود 👌
به همسرش گفت که باااااااااید یه خونه بگیریم برای پسرمون ....همسر گفته بود از کجا بگیرم ؟
ادامه دارد .....