وقتی پیام شما رو دیدم چشمام پر از اشک شد
واقعا درست میگین ادما بابد خودشونم وجدان داشته باشن شرف و ذات داشته باشن
من ۱۷ سالگی مادرمو از دست دادم نه فقط مادرم بلکه خواهرم همراهم بهترین دوستم ، مادرم برام همه اینها بود و بعد از فوت ناگهانیش دنیا روی سرم خراب شد
من یه بچه ۹ ساله بودم مادرمم در صحت و سلامت ولی همیشه به خدا دعا میکردم خدایا من ازت هیچی نمیخوام فقط من زودتر از مادرم بمیرم یه بچه ۹ سااااله
۶ ماه بعدش بخاطر شوکی که بهم وارد شده بود ازدواج کردم که مثلا اون دردم فراموش بشه ولی افتادم وسط جهنم
جهنمی که از بیرون گلستان بود
مشکلات شخصیم با همسرم رو نمیگم که منو تا پای خود،کشی کشوند و البته خداروشکر هیچوقت انجامش ندادم
ولی این وسط خانواده همسرم چه کارها که نکردن
مدام زیرگوش همسرم میخوندن که زنت بچس زنت همش سرش تو گوشیه داداشاش فلانن ( دوتا بچه ۱۶-۱۳ ساله) پدرش فلانه
همسر منم یه ادم مهرطلب و چسبده به خانواده چه عذاب هایی که کشیدم خدای من شاهده
۵ تا خواهر داشت که بجز یکیشون که خونش شهر ما نیست اون چهارتا فقط اومدن خوردن بردن و مدام از من بد گفتن مدام گفتن خونش کثیفه گازش کثیفه فلانه درصورتی که من در غم سوگ مادرم خیانتای اشکار شوهرم بی کسی داداشام میسوختم و هر روز داشتم به اونا سرویس میدادم و اونام نه دلشون میسوخت و نه ذره ای وجدان داشتن
خداشاهده شوهرم هزارتومن به من نمیداد ولی هر هفته برای بچه های خواهرش لباس خوراکی موبایل تبلت میخرید یعنی اینا پدرمادرشون ذره ای خرج بچه نداشتن انگار
یکی از خواهرزاده هاش هرررر روز خونه ما بود مسافرت میرفتیم بود شب بود حتی تو دوران عقد میومد با شوهرم خونه پدرم میخوابیدن
لحظه دارچین رو از مجتبی شکوری اگه شنیده باشین برای من لحظه زایمانم بود که داشتم میمیردم بخاطر خودخواهی و نابلدی دکتر- اون لحظه گفتم یا میمیرم یا اگه از این در زنده بیرون رفتم این ادم ( منِ قبل) رو همینجا دفن میکنم و یه ادم جدید میسازم از خودم
بعد از اون با تهدید با دعوا با هرچیکه تونستم اول کمک های شوهرم به خواهرزاده هاش قطع شد
وقتی من مثل جنازه افتاده بودم و یه بچه تو بغلم بود هیچکیو نداشتم خداشاهده نه خواهر نه مادر نه دوست نه حتی یه همسری که بتونه تکیه گاه باشه اونا فقط اومدن خوردن و رفتن و گفتن فلانی خودشو زده به مریضی
۷ ماه بعدش که بابام فوت کرد رفتن به همسرم گفتن برو از زنت بخواه ارثیه شو بگیره حالا ارثیه چی بود؟ یه خونه که دوتا داداشم توش زندگی میکردن و به پدرم فحاشی کرده بودن
اینجا دیگه خونم به جوش اومد گوشیو گرفتم دستم و هرچی فحش و حرف تو دلم بود نوشتم و به شوهرم گفتم فردا میرم طلاق میگیرم
جالب اینجاس باز گفته بودن زنت به ما فحش داده و فقط ۲ ماه قهر بودن باز میان و میرن ولی من دیگه مثل سابق هرروز میزبان نیستم یه روز در هفته میگم خونه ام
البته حقوق شوهرم دست من نیست و هنوز خیلی عقبی از یه زندگی نرمال ولی دیگه اون پله صفر نیستم حرکت کردم
الانم دست راستم پر از بخیه اس و بی حرکت اما هیچکس نیومد بگه بیا این لیوان رو برات جابجا کنم ولی موقع خوردن همه بلدن بیان چون خونه ما خوش میگذره همه چی زیادی هست
ببخشید طولانی شد ولی اگه کسی تو شرایط منه سنش پایینه متاهله مجرده هرچی اول یاد بگیره بعد بره زیر یه سقف
اول اموزش ببینه که حد و حدود رو رعایت کنه
یه روز از زندگی خواهرشوهرام مینویسم که با سیاست چجوری زندگیشون رو میچرخونن
دعای همیگشیم اینه خدا سایه هیچ پدر مادری رو از سر بچه ها تو سن پایین کم نکنه
ما مادرا باید یادبگیریم از بچگی به بچه هامون چیزایی که متاسب سنشون هست اموزش بدیم که اگه خدایی نکرده خودمون نبودیم لاقل تربیت مون بتونه بچه مون رو از گل بکشیه بیرون
من مادرم زن بسیار بسیار مهربان و ساده ای بود خدا رحمتش کنه و نور به قبرش بباره🤍
فقط با اموزش میتونیم از پس ادمای بی قلب اطرافمون بربیایم با جربزه با سیاست و گاهی با توپ پر