بله دقیقا معصومه جون
گاهی تا بخوای ی زندگی رو بنا کنی
تا بخوای ی زندگی رو باب میلت کنی
تا بخوای ملکه ی زندگی بشی👑
تا بخوای چاله های زندگی رو پر کنی
تا بخوای کم و کاستی زندگی رو پر کنی
گاهی دردها و رنجهایی رو باید متحمل بشی ک فقط
و فقط خودت میدونی ک دردش چقدر زیاده
و این دردها رو فقط خودت میدونی و خدای خودت
و بیرون از خانه و کاشانه ک این دردها دیده نمیشه
و شاید ی شادی جزئی دیده بشه و همون برای دیگران حسرت بشه
و بشنویی ک پشت سرت بگن خدا شانس بده
خدا نصیب کنه
خدا چطور ما رو نمیبینه
خدا چ بختی بهش داد
خدا چ سفره ای براش پهن کرد
و هزاران هزار حرف دیگه
ی چیزی بهتون بگم
برای عروسی من اکثر فامیلای همسر جان نبودن
خصوصا کسایی ک دختر داشتن یا خواهرزاد برادرزاده یا نوه دختر داشتن
البته بعضیا هم طی نامزدی ک خونه پدرشوهرم میدیدنم مستقیم ب خودم گفتن ک نمیایم
و نیومدن
چرا چون اکثرشون خواستگار همسرم بودن و چندین بار خودشون پیشنهاد داده بودن ک بیا دخترمون رو بگیر گفته بودن حتی عروسی خودمون برات میگیریم هیچی هم ازت نمیخوایم😲
ما ازدواج کردیم👩❤️💋👨
من همیشه لبم خندان و شاد بود(این در ظاهر بود در باتنم غوغا و ول وله ای ب پا بود ک هیچ کی جز خودم نمیتونست دردشو بفهمه خیلی سخته ب ظاهر قهقه بزنی و در درون شیون 😔)
همه اطرافیان و فامیلام عاشق و شیفته همسرم بودن و احترام خاصی براش قائل بودن و من میخواستم این احترام
روز ب روز بیشتر و همیشگی بشه❤️
میدونستم حتی اگه یکی از اقوام از ناراحتیم با خبر بشه دیگه نمیتونم جمعش کنم و مشکلاتم بیشتر میشه 😔
چون همه چ فامیل دور و چ نزدیک بهش میگفتن فقط
اگه روزی بفهمیم تیتان کنارت کوچکترین ناراحتی داشته باشه زمین و آسمون با هم باید یکی بشه و میدونستم اگه بفهمن غوغا میشه😔
و من اینو نمیخواستم
باید کاری میکردم ک همسرم پادشاهی شود
ک انگار پادشاه و خوشبخت متولد شده ❤️
من باید تمام غمها و دل نگرانیهای گذشته
تمام زخمهایی ک اثرشون تو دل و ذهن جا مونده بود
چ زخمهایی ک روی بدن جا خوش کرده بودن رو از بین میبردم💪
و اینا جز با صبوری موثر نبود
و اونقدر تو جمع و در تنهایی خودمون
ب همسرم پر و بال دادم و بالهاشو
روز ب روز بزرگتر و قدرتمند کردم ک شوهرم
شاه و من ملکه شدم و تمام اطرافیانم همه جذب
منش و مردانگی همسری 😍😍 دورش بگردم مرد زرج کشیده من😭😭
بچه ها اینا رو گفتم تا برسم ب مثالی برای دیدن ظاهر زندگی دیگران
بچه ها ما زندگیمون رو شروع کردیم
و ب ظاهر برای همه خوشبختترین زوج روی کره زمین
بودیم بدون هیچ ناراحتی و دل نگرونی
دختر عموی من عاشق همسرم بود😂😂
وقتی همه جمع بودیم میگفت تیتان من میشینم روبروی همسرت بهش میگفتم دیونه بیا جفتش بشین
من این ورم تو هم اون ور بشین میگفت ن روبرو بهتره چشم تو چشم😁😁 خول و چل بود دیگه🤪🤪
عموم چپ میرفت راست میومد این دختر بهش گیر میداد ک باید بگردی ی شوهر مثل شوهر تیتان برام پیدا کنی😲😲
عموم میگفت مثل تیتان دیگه پیدا نمیشه ک بخواد مثل شوهرش پیدا بشه😊 البته نظر لطفش بود❤️
در صورتی ک حاضر بودم قسم بخورم این دختر عموی من ک خیلی هم دوستش دارم ب اندازه سرسوزن تحمل مشکلات زندگی من رو نداشت
سالها بعد ازدواج کرد
ازدواجش کمتر از 2 ماه ب پایان رسید😔
اونم فقط و فقط بخاطر اینکه همسرش بهش گفته بود ی مقدار تو جمع فامیل من مراقب پوشِشِت باش برای همین حرف زندگیشو نابود کرد چ پسر خوب و مهربونی بود خانوادش هم عالی هرچی پسره گفت اشتباه کردم بگرد قبول نکرد
حالا فکر کن شوهر من اون موقع ها اینقدر عصبی بود ک شب باتری ساعت رو باید درمیوردیم ک صداش اذیتش نکنه روز من بیچاره دوباره مینداختمش
ی بار زنگ زد 118 مشغول بود تلفن و میز تلفن رو خورد کرد چنان با مشت کوبید روشون ک وقتی ریختن رو سرامیک صدای بمب دادن
پس سعی کنیم خودمون خوشبختی رو بسازیم ن حسرت
ظاهر زندگی دیگران رو بخوریم❤️