بهشون گفته بودم ساعت هشت شب میخوام برم از کوروش خرید کنم
گفتم میخوام توی شب برم که شما ترستون بریزه و رو تاریکی حساس نباشید بابام بهم اجازه داد
ولی مامانم اجازه نمیده
دو ساعتها دارم گریه و التماس می کنم میگم فقط میخوام حس کنم تو شب خرید کردن چطوریه
اجازه نمیده که نمیده میگه تو تاریکی نمی ذارم🥲🥲
میخواستم قفل شب بیرون رفتن رو بشکونم
سر همه چی بهم گیر میده خسته شدم ازش