دوسش دارم اما ازاینکه بهش خودمو یاد اوری کنم بهش بگم بهم توجهی کمیخوام بکن خسته شدم از کینش نسبت ب خواهرم خسته شدم از اینک خانوادش انگار پیانبر هستن خسته شدم اعتمادمم بهش خدشه دار شده حتی بهم قول داده بود دیگ دعوا هامونو پیش خانوادش ن اون بگه ن من اما این سری خواهرش فهمیده بود دعوا کردیم من داشتم توخونشون با تلفن حرف میزدم ب شوهرم گفته داشت با خانوادش حرف میزد دعوا میکرد میگفت تا صبح گریه کردم
گفتم هم برای خواهرت ک فضولی منو کرده متاسفم هم تویی کنشستی ب حرفش گوش دادی باید میگفتی خودم میدونم در جریانم براچی اخبار منو از خواهرت میگیری گفت نگرانت بودم گفتم نگران بودی زنگمیزدی ب گوشیم