سلام دوستای گلم امروز خیلی روز شلوغی بود دیشب کاوه بینیش گرفته بود و هی تو خواب نق میزد و منم بد خواب شده بودم صبح با سردرد بدی از خواب پاشدم کیان رو همسرم برد کلاس قرآن و بعدشم کلاس چرتکه که ثبت نام کرده بودیم شروع شده بود امروز... منم داشتم سبزی قرمه ای تفت میدادم وهمزمان مواد ماکارانی رو آماده میکردم واین وسط کارای کاوه هم بود....
همسرم زنگ زد گفت مربی چرتکه میگه بعد کلاس باید برا مادرا یه توضیحاتی بدم...سریع سریع کارا رو انجام دادم حالا برق هم نداشتیم صبح...آماده شدم و رفتم پیش کیان همسرمم رفته بود برای کاوه نوبت دکتر بگیره...یعنی ترکید بنده خدا یه سره ازین جا به اونجا....
پک چرتکه رو گرفتم براش وخیلی ذوق داره و چقد شبیه خودمه... عاشق ریاضی....چند روز پیش بهم گفت مامان من از درس علوم خوشم نمیاد🤣🤣🤣 دقیقا عین خودم علوم برام عذاب بود فقط میخوندم که نمرم عالی شه وگرنه چندشم میشد 🤕
دیگه ازبیمارستان برگشتیم خونه وتا نهاربخوریم شد۴ونیم لباسا رو هم مجبور شدم خارج از تایم بشورم چون دیگه برق هم قطع میشه ومنم بچه دارم نمیتونم رعایت کنم با صداش بیدار میشه بعداینکه شسته شدن پهن کردم قرص خوردم خوابیدم ...کیان داشت چرتکه تمرین میکرد امیدوارم همینطور خوب پیش بره و ما هم حمایتش میکنیم چون کلا دوس داره مهارت داشته باشه وپول دراره😁😁😁
دیشب داشتم برای کاوه خاطره مینوشتم چشمم خورد به دفتر خاطرات خودم....یه چند صفحه خوندم همشو پاره کردم چون صفحه به صفحش اذیتای مامانم بود و دوباره یادم اومد چقد لحظه به لحظه باعث عذابم بود وپاره کردم چون یه سریاشو یادم رفته بود وبا خوندنشون دوباره مغزم اذیت شد من از وقتی با مهدی ازواج کردم دیگه خاطره ننوشتم و برای بچه ها خاطره های شیرین رو نوشتم چون لزومی نمیدیدم خاطرات بد ثبت شن که دیشب با دیدن اون دفتربهم ثابت شدکه خاطرات بد باید فراموش شن نه اینکه ثبت شن وهمین که حرف میزنم بهتر از نوشتن ونیگه داشتن کتبی...
برای کیان هم باید بنویسم خاطرات این مدتش رو.
دیشب به کاوه گفتم کاوه میری پوشکت رو بیاری؟ رفت از اتاق اورد ورفت دم در دسشویی 😍😍😍🥺 انقد مهربونه هی بوسم میکنه نازم میکنه🥺
شبتون بخیر دوستای همیشگیم♥️♥️♥️♥️♥️