ما همه باهم رفیقیم

من نمیدونم چرا پدر مادرایی مثل همسرتو رو بیشتر قبول دارم حس میکنم از من مهربون ترن....الان سرکلاس کیان که هستیم مادرا همه حواسشون به بچشونه من دیروز یهو دیدم کیان جلو میزمعلم هست وداره رنک آمیزیشومیبینه هپروت بودم

حناجون گفتی که دیروز از ناراحتی غذا نخوردی و برای اون دختر خانم هم غصه خوردی .

خب تفاهم نداشتن و برادرت نامزدی رو به هم زده .

سن و سال بهونه است و اگه یه مرد زنی رو دوست داشته باشه ،دو سه سال فاصله اهمیتی براش نداره .پس مشکل از جای دیگه است و ما هیچ اطلاعاتی نداریم .

ولی اینکه تو بابت هر موضوعی که به تو مربوط نیست غصه می خوری (مثلا همسرت با خانوادش قهر بود و تو به زور اونها رو آشتی دادی و یا خیلی موردهای دیگه که الان خاطرم نیست ..)این نشانه یه آسیب ۴ تا ۶ سالگیه که بهش میگن toxic gult یعنی گناه مسموم .یعنی به خاطر هر اتفاقی که می افته ،تو احساس می کنی که وظیفه داری جلوی اون اتفاق رو بگیری و یا تو مسئولی ،در صورتی که اصلا چنین قدرتی نداری.باید روی خودت کار کنی و بدونی که این مساله از کجا آب میخوره .

بچه هایی که این تفکر رو دارند ،حتی اگه پدرو مادرشون دعوا کنند یا مشکل اقتصادی داشته باشند ،فکر می کنند که وظیفه اونهاست که این مشکلات رو حل کنند و اینطوریه که دچار اضطراب و استرس میشن .

بچه ها آخر اردیبهشت باید بریم شهر همسرم برا سالگرعموش... برادرشوهرم ماشین نداره و من بین دو حس گیرکردم... دلم میسوزه ازینکه ندارن ودستشونم خالیه...ازونطرف دیگه مثل قبل خوشم نمیادکه باهامون بیان پسرشم موهای کیان رو میکشه ونیشگون میگیره تو ماشین...بنظرتون خبیث شدم؟؟؟  همین زن وشوهرکه من فکرمیکردم خیلی مهربونن وخیلی هواشونوداشتیم گواهی نامه ندادن براثبت نام خودرو جاریم پیام دادوعکس از مرجع فرستادکه این کارحرامه....مهدی هم دلش پیش داداششه میدونم چون مثل من کینه این نیست...میگفت داداشم تنهابیاد وزن وبچش باما بیان که کمتر کرایه بدن‌.‌‌..منم بگم نه دیگه رو حرفم حرف نمیزنه...بنظرتون خیلی بدذات شدم؟

دقیقا منم اینطوری ام حالا الان خیلی خیلی تغییرکردم تو سن راهنمایی ودبیرستان این حالتام بیشتربود الان از شکمم نمیزنم 

دقیقا همینطورم که گفتی😢😢😢😢

من خیلی آسیب دیدم و همش میخوام مراقب همه باشم طوریشون نشه

الان کمتر شده ولی این حس همش بامنه

من حتی نرفتم دندون بخونم چون میخواستم زودتر برم سرکار که بابا و مامانمو از بی پولی نجات بدم

راهش چی هست که برطرف کنیم این حس رو؟

چقدر خوبه که هستی باز 

مرسی که خوندی♥️

الهی آمین🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻♥️

چی بگم 

من تو جزییاتش نیستم 

و اگر خواهرم جلوم صحبت نمیکرد و تعریف میکرد بعدا کمتر غصه میخوردم

انشالله هرچی خیر هست پیش میاد

سارا 

اینجور مردها خیلی خطرناکن 

حواست باشه اینا برای اینکه حوصله ندارن خودشون وارد جنگ بشن و حمایت کنن از هرکسی بدشون میاد یا کینه دارن بد میگن 

که طرفشون سمتش نره یا رابطخ گرم نگیره

بعضی خانما سادن وارد بازی میشن

و به توصیه ها گوش میدن

اما وقتی رابطه شون با اقاهه بهم میخوره

مرده همه ی کارهای بدی که گفته بعش مجازه انجام بده رو عیب میدونه و پشت سر زن و یا حتی تو روش میاره اینجوری خانواده رو باز برای خوس حفظ میکنه

دیدم که میگمم

واقعا عجیبن 

یا خدا🤣🤣🤣

🤣🤣🤣🤣🤣

تو تحلیل گر قوی هستی

من ندیدم مثل تو

خیر انشالله🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻

♥️

من سعی کردم کارهای سرکارمو از دیروز رو به راه کنم

برای یک روز مرخصی دهنم صاف شده واقعا

همه ی پیاماهای اینجارو هم جواب دادم خیالم راحت شد😅😅جا نموندم

خداروشکر که باهاتون حرف زدم در مورد داداشم و اون خانم

الان حس سبکی دارم 

من واقعا از بس بی محبتی دیدمو اذیت شدم دلم نمیخواد کسی حس های منو تجربه کنه

امروز برم خونه کلی کار دارم 

باید همه رو انجام بدم و احتمالا اگر خدا بخواد و با دعای خیر شماها

سه روزی برم سفر

برام دعا کنید بدون مشکلی بریم و برگردیم 

خیلی احتیاج دارم به آرامش و سفر

خیلی دوستون دارم

از ته دلم برای همتون آرامش و دل خوش میخوام توی این تعطیلات سه روزه♥️♥️به خدا میسپارمتون

آره عزیزم ،استرسم این روزا بیشترم شده چون نزدیک امتحان نهایی و کنکور تیر هم مونده ،میدونی چیه ،،،،،دلم نمیخواد با این همه زحمت خدای نکرده سرخورده بشه،با وجود سهمیه مناطق و خانواده شهدا و ..بچه های ما که هیچ سهمیه ای ندارن کارشون خیلی سخت میشه 

توکل به خدا 

عزیزم حرفات کاملا منطقیه ،چقدر برام جالب بود قسمت دوم حرفات چون دقیقا امروز صبح داشتم با دوستم در موردش حرف میزدم و اینها رو من به اون میگفتم چون مادرشوهر دوستم آلزایمر داره و ده روزی میشه که آوردنش خونه اینها که ازش پرستاری کنن و دوستم داشت در مورد کارهای مادرشوهرش برام میگفت که واقعا غیر قابل تحمل هست ،مثل سر و صدای زیاد و داد و بیداد و کوبیدن به درو پنجره و درآوردن پوشکش به زور و خیس کردن رختخواب و ..... خوب خداییش عروس چه گناهی کرده که از همچین موردی نگهداری کنه و بعد دخترش مثل مهمون بیاد یه سر به مادرش بزنه و بره ،چون میگن داماد وظیفه ای نداره و همه بدبختیا مال پسر و عروسه ،آخه این انصافه ؟

زهرا جون عزیزم نگران نباش ... هر وقت این نگرانی اومد تو ذهنت حواست رو پرت کن اصلا نذار تو ذهنت نفوذ کنه چون انرژی و افکارت برای پسرت هم میرسه ... ان شاءالله نتیجه مطلوب میگیره 

وای وای ...کاملا درکت می کنم .منم این حس رو داشتم و کاری به اینکه چه رشته ای قبول میشه نداشتم  فقط دلم نمی خواست بچه ام سرخورده بشه و اینکه کاش فامیل یاد بگیرند این جور وقت ها خیلی از بچه ها سوال و جواب نکنند .من به فامیل خودم گفته بودم ولی زورم به فامیل همسرم نرسید .اون روزی که نتایج اولیه اومد ،دختر من توقع رتبه دورقمی و سه رقمی داشت .وقتی دید که ۱۲ هزار شده اصلا خیلی به هم ریخت و همین طور اشک می ریخت ....فقط ما یه زرنگی کردیم که نگذاشتیم امسال هم پشت کنکور بمونه .من دخترم رو بهتر از هرکسی می شناسم .اگه یه سال دیگه می خواست بخونه ،حتما افسردگی می گرفت ....ان شالله که پسر گلت رتبه عالی بیاره و موفق بشه . کاش سهمیه شاهد و ایثارگر و ....نبود .