من کم کم خودمو وفق دادم والان ۶ ساله بجز ۲بار ک خانواده ام اومدن(یکبار برای فیلم عروسی یکبارم برای سیسمونی بدون پذیرایی)دیگ کسی خونم نیومده
کسی یعنی هیچکس
حتی کرونا گرفتم زنگ زدم مامانم بیاد پیشم
رفت ب شوهرم گفت زنت مرد اورده بود خونتون
اگ مامانش نگرانشه ببره خونش!دعوا راه انداخت
منم سکوت کردم عروسی وعزا ومهمونی ورفیق تعطیل شد
تازگیا شوهرم بدون اجازه من با مادروخواهرش رفت کربلا
بدون حضورواجازه یااطلاع من برای زایمان ،جهیزیه،بله برون خواهراش رفت
برای عروسیایی ک مامانش صلاح میدونس
عزاهایی ک برای پدرش اومده بودن حتی خیلی دور
هفته ای یکبار بارفیقاش فوتبال
و.....
منم افسرده شدم جسم وروحم مریض شده الان هم ۱۰ هفته باردارم
از اول عید هیییییچ جا نرفتم
عید قرار بود ببرتم مشهد اونم گفت باخواهرومادرم وگرنه تنها نمیبرمت حالا ما بااونا قطع رابطه ایم !
ب هرحال سرتونو درد نیارم
دیروز اجازه گرفتم برم خونه خالم شام مهمونی
اما اول قبول نکرد مث همیشه من گریه کردم ک ۶ساله زندونی ام
ازاول عید خونه ام
ن لباسی
ن مسافرتی.
ن مهمونی
و....اونقد گریه کردم
گفتم قسم میخورم ک میرم
بعد چیزی نگفت مارو اورد
گفتم برات شام میارم
قبل رفتن نشد بهش زنگ بزنم
ب محض رسیدن دیدم میس کال دارم زنگ زدم الان رسیدیم
شروع کرد داد وبیداد وفحش ک خونه ی خالت چ گ هی میخوری منم گفتم همینه ک هست ۶ سال دندون رو جیگر گذاشتم ک خوب بشی
ک درست بشی
ک ادم بشی
دنبال خوش گذرونی وگردش خودتی.
فک نکن الان معذرت خواهی میکنم وبرمیگردم
من همینم
ازاین ب بعدم هرجا دعوت بشم میرم
دوس داشتی بیا دنبالم
نداشتی نیا
دیگ از زندانم خسته شدم
من تازه۲۵ سالم شده
اما توپیرم کردی
اونم فحشم داد نیومد دنبالم