از دیروز صبح که با دعوا شروع شد سر پیرهنش که اکلیلی بود کلی هم گریه کردم تا چند ساعت هم بهش پیامای زیادی دادم کلا جواب نداد بعد دیشب که تو اتاق تنها بودم چراغای خونه رو خاموش کردم دیدم شوهرم اومد ساعت ده و نیم اینا بود
من در اتاقو بسته بودم اومد تو اتاق بهم خندید گفت سلام اومد پیشم بغلم کرد کلی قلقلکم داد گفت پاشو حاضر شو بریم ولی من دلم خیلی شکسته بود خندم نمیومد گریه کردم بعد گفت چرا گریه میکنی با ترس پرسیدم مگه معلوم شد اون اکلیل ها از کجا اومده هیچ جوابی نمیدی بعد قسم میخورد که نمیدونه
ولی دروغ میگه چون بار اولش نبود
شروع کرد کلی گریه کرد
گفتم چرا گریه میکنی هیچی نگفت
خلاصه سعی کردم فراموش کنم ولی هنوز قلبم پر از درد بود چون حس خوبی ندارم به این قضیه
حالا امروز صبح داشت میرفت سرکار ، بهم گفته بود ماشینشو فروخته با اسنپ میره ولیییییی امروز افتادم دنبالش ببینم با اسنپ میره 😓😓😓 من پشت سرش بودم و اون پیچید تو کوچه دیدم سوار یه شاسی بلند سورنتو شده 😭😭😭😭 قلبم وایساد
تا کی دروووووغغغغ خدایااااا دستام میلرزید قلبم داشت کنده میشد
وایسادم دم ماشینش زدم به شیشه. ماشین منو با تعجب دید گفتم بهم گفتی با اسنپ میری الان با سورنتو میری بی خبر قسم میخورد که مال پسرعمومه
یه سری مدارک ماشینو نشونم داد که به اسم یه آقایی بود ولی من دیگه باور ندارم
این مخفی کاریشو کجای دلم بذارم
حالم خیلی بده مریض شدم از دستش
کجا برم چه خاکی بریزم سرم
میدونم همه چی نشونه بدی میده
ولی قفل شدم نمیتونم در بیام از این باتلاق