اومدیم سفر زیارتی
خانواده ش یه زنگ نزدن
برادرش زنگ زد با اون و دخترم حرف زد با من نه
خواهرش اصلا یه زنگ نزد.فقط تو راه بودیم به شوهرم زنگ زده
بعد امروز که برادرش زنگ زد به شوهرم دخترم گوشی رو برداشت بچه تو عالم بچگی گفت که عمو به من پول ندادی همه پول دادن خرید کنم .اینجا رسمه آخه بچه ها پول بدی خرید کنند مخصوصا زیارت اولی ها
پررو میگه مگه اومدی از من خداحافظی کنی ...
بعد قطع کردنش هم من بحث کردم با شوهرم که خانواده ت گاو هستن .من این همه زنگ زدم سفر رفتنی .یعنی چی اون از خواهرت اون برادرت که با بچه حرف میزنه ولی با من نه .گفتم کم خواهر و برادر عنترتو تحویل بگیر .
شوهرم هم مثل همیشه سکوت کرد بعد گفت با من بحث نکن و حرف اونا رو نزن و یه مشت هم زد تو دیوار
منم محل ندادم رفتم حرم ولی با امام رضا عهد بستم که دیگه هیچ وقت با شوهر بی معرفتم درد و دل نکنم و هیچی نگم
بعد هی شوهر که چی شده چرا کم حرفی