من خیلی دردم گرفت هیچی نگفتم ، مادرشوهرش دعواش کرد .گفت چرا همچین کردی گفت مگس بوده خندید ، یه یک ساعت بعدش مادرشوهرم چیزای بریون درست کرده بود ، بعد پدرشوهرم صدا زد بیا کمک منظورش مادرشوهرش بود ولی بنده خدا رفته بود دستشویی گفت بله بابا گفت پاشو بیا رفتم گفت این کار کنه و اون کار کنه ....بعد مادرشوهرم اومد گفت تو برو بشین گفتم نه میگیرم گفت دستت دردنکنه اونم مشغول شد بعد پدرشوهرم هی چیز میگفت ، این گوشتا مناسب بریون نیست من بش گفتم مگه باید چه جوری باشه با صدای خیلی بلند گفت این دنده ها تو رو میبینی گوشت داره زده بیرون گوشتاش این، اینا رو باید بگیری که من واقعا یه لحظه موندم بغض بدی تو گلوم خودمو نگه داشتم که شوهرم دادزد بیا بعدم گفت کاراتو بکن بریم خیلی جلو خودمو گرفتم،مادرشوهرم گفت نرید وایسید شوهرم گفت ممنون مامان یه بار دیگه میایم پدرشوهرم گفت مگه چی گفتم و.....