من هی گریه و زاری میترسیدم از خونوادم از اینکه چی بشه بدش ترس داشتم
اونم همش دستشو بالا میبرد که منو بزنه ب خونوادم گفت امانته دستم دخترتون ،
من اون روزا برام جهنم بود عفونت گرفته بودم سوزش ادرار دل درد سر گیجه رنگو روم مثل روح بود
گذشتو گذشت عروسی فامیل نزدیکمون بود گفتم لباس ندارم میگیری برام اول گفت باش بد گفت پول ندارم
مادرش تنها بود اما دخترش نزدیکش بود و میومد پیشش
ب من میگفت عروسی نرو بمون پیش مادرم منم نموندم کلی دوام کرد عروسی زهرم شد