مریض شده چن روزه خیلییی بد سرماخورده بود
لبتاپش دستم بود گف فردا میام میگیرم ازت ی لحظه بیای سرکوچه بهم بدیش.
براش سوپ پختم تو ظرف ریختم
اب پرتغال طبیعی گرفتم
حالا تصور کن گوشیمم و لبتاپم دستم
فاجعه بودم😅
خودش پیاده شد ازم گرفتشون
دلم نیومد سریع بره گفتم یکم بشینم تو ماشین پیشت
همیشه میبنمش بوسش میکنم
اینبار ماسک زده بود دستشو بوس کردم
بچم میخاست خودشو بکشه از ذوق😅هی میگف من باید دستتو ببوسم
کلییی ذوق کرد واسه سوپ و اب میوش
رفت خونه باز زنگ زد
بطور عجیبی انگار بهتر شده بود
با لحن شادی حرف میزد انگار نه انگار مریضه 😂
ایشون قبلا ازدواج کردن ولی میگف
این رفتارا واسه من تازگی داره
تو این دو سه سال هیچوقت تکراری نشده برام
دلم میگیره فکر میکنم چقد بهم ظلم شده
تو اون زندگی ،وقتی ک مریض بودم میرفت خونه مادرش ک مریض نشه ی هفته من مریضو ول میکرد امون خدا
میگفت یبار از شدت ضعف پا شدم برم اشپزخونه ی چیزی بخورم سرم گیج خورده بیهوش شدم
چن ساعت بعد خودم بهوش اومدم زنگ زد اورژانس
گریم گرفت براش 🥺🥺
دلم عجیب گرفته میشه دعا کنید منو؟؟