2777
2789

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


من ۱۸ سالمه پدر مادرم مشکل نازایی داشتن و خب بعد از ۱۷ سال از بچه اولشون من به دنیا اومدم یه برادر دارم که ۱۷ سال از خودم بزرگتره پدر مادرم ازدواج فامیلی دارن و به دلیل اجبار خانواده همو گرفتن و هیچ علاقه ای بهم ندارن  پدرم آدم به شدت سختگیری بود به طوری که تموم فکرش این بود که بچه تمام موفقیتش تو درس خوندنه نه ورزش و نه هنر

از وقتی بچه بودم نمایشنامه تئاتر مینوشتم و توی هر رشته ورزشی که میرفتم تقریبا موفقیت کسب میکردم ولی آدمی بودم به شدت تنوع طلب برای زندگی دوست داشتم همه هنر ها و ورزش هارو یاد بگیرم اما پدرم به شدت مخالف بود و منو فقط به درس بسته بود و کلاس قرار ثبت نامم کرده بود من از بچگی دوست داشتم راحت برم بیرون ولی پدرم و بردارم از ۶ سالگی منو کامل محجبه کردن من دوست نداشتم دختر باشم چون آزادی نداشتم و برادرم راحت بود همه جا میرفت و هیچکس جلوشو نمی‌گرفت و این باعث حسادت من نسبت به اون میشد منم با پسر ها بازی می‌کردم که همیشه کتک کاریم میکردن و میگفتن تو دختری از بچگی چیزایی که ارزش داشتم برام نمیخریدن و پدرم آدم خسیسی بود  و نمیذاشت راحت جایی برم و کلا یه آدم منزوی بودم منو با کل بچه های فامیل مقایسه میکرد نمیشد مهمانی نرم و پدرم نگه برگه بیارید امتحان بگیرم ببینم تو درسخون یا بچه فلانی و اگه نمره کم میگرفتم هرچی از دهنش در میومد بهم میگفت 

از وقتی بچه بودم نمایشنامه تئاتر مینوشتم و توی هر رشته ورزشی که میرفتم تقریبا موفقیت کسب میکردم ولی ...

و من رشته های هنری و ورزشی زیادی رفتم و همشو تونستم موفقیتی به دست بیارم از تئاتر گرفته تا نمایشنامه نویسی و شنا و تکواندو و... ولی پدرم پول بهم نمی‌داد و میگفت تو هیچی نمیشه بچه ا که ورزش و هنر بره دیگه آدم خوبی از آب در نمیاد و چون دختر عمه هام سمت ورزش بودن و موفق نبودن منو با اونا مقایسه میکرد از بچگی از ترس پدرم استرس شدیدی بهم وارد می‌شد حالم بد میشد و حس مرگ داشتم ولی نمیدونستم چمه از یه طرفم مادرم که مسکل مشکل داره و خودسوزی کرده که اون بدتر همیشه نصف  عمرش رو بیمارستان یود و هیج محبتی از مادرم ندیدم و برادرم هم که اصلا انگار ک من خواهرش نیستم خلاصه من تنها بزرگ شدم  و مادرم هم آدمی آدمی که تمام مسائل خصوصیم به همه میگفت وقتی به بلوغ رسیدم و پریود شدم چون نمیدونستم چیه و مطمئن بودم مامانم پسش پدرم و برادرم میگه ازشون پنهون کردم و شبا تا صبح وحشت داشتم که این چه بلایی سرم اومده ولی جرات بلانشو نداشتم ۳ سال گدشت تل بالاخره مامانم فهمید من پریود شدم و کلا اهمیتی بهم نمی‌داد تا یه روز درد شدید شکم گرفتم و بردم دکتر برادرم اینو بگم برادرم تو بیمارستا کار میکنه بیمارستان مخصوص زنان و مشخص شد کیست تخمدان و تنبلی شدید دارم و هورمون مردانه بالاس و دکتر بهش گفت اسن چجور نفهمیدید که خواهرت همچین مشکلی داره و این همش بخاطر ترس از ابرو بود من وقتایی که پریود میشدم دستمال استفاده می‌کردم و روم نبود به مامانم بگم و زیر خاک چالش میکرد🥲

گذشت و خلاصه من بزرگ شدم ولی هیج وقت راحتی نداشتم چون پدر و برادرم آزادی بهم نمیدادن هیچ جا نمی‌برد و همش خونه بودم تو اتاق و نمیذاشتن آرایش کنم لباس راحت بپوشم  چون از نظر او هرزم!

پارسال با دوستم رفتم کتابخانه و درس بخونم که پدرم کامل در جریان بود با مادرم حتی پدرم خودش آژانس گرفت ولی وقتی برادرم از سرکار برگشت گفتن اره دختره هرزه نمیدونم کجا رفته و اینا منم برادرم پیام داد کجایی منم اسکرین فرستادم و توصیح دادم کجام که هیچی جوابمو نداد منم از ترس کتابخانه رو ترک کردم و بدو بدو تا خونه اومدم و قلبم داشت میومد تو دهنم

وقتی رسیدم ب نزدیک خونه داداشم پیا داد نیا خونه ما دختر ج.نده نمیخایم در خونه رو تند تند زدم و دیدم همش زیر سر پ مادرم اونو انداختن جانم و شد درگیری بزرگی با بردارم و ۶ ماه باهم قهرربودیم پدرم و برادرم تهدید کزدن که امسال که کنکوریم قبول نشم باید از خونه برم همه تهدیداشوت باعث شد من صبح تا شب کابوس ببینم و منشا اصلیش وقت بود ک من کلاس نهم به دهم آزمون تیزهوشان دادم خیلی خوندم بدون کتاب ولی موقع کرونا پدر مادرم افتادن بیمارستان و نتونستم بخونم و خ دختر خالم که همینه اون قبول صد ولی با این که موقع امتحاناتم بود من شدم معدل ۲۰ مدرس با اینکه مشکلات زیادی داشتم و همیشه خونه درگیری داشتم با پدر مادرم و اونا همیش مریض بود اینم بگم پدر مادرم مریضی زمینه ای دارن و خب همیشه مریضن و کلا هیچ وقت باهام نبودن چون سنشون بالاس

روزی که اطمون تیزهوشان داشتم کامل اط نظر خودم مسلط بودم و میتونستم همه تستارو حل کنم وقتی میخاستم برم سر ازمون مامانم اومد قرآن ر از رو سرم رد کنه و با دختر خالم بودم گفتم انشالله من و دختر خالم یا باهم قبول شیم یا نه که بعدا ناراحت نشیم که ماما گفت انشالله اون قبول شه زهرا اسم مستعار میگم قبول شه اون هوشش از تو بالاتره نرگس اسن حرفو همیشه پدر مادرم میگفتن اون باهوشه و تو نیستی دلم شکست همون دقیقه انقدر خودخوری کردم که سر جلسه تمرکز نداشتم سولارو حتی بخونم خلاصه ی ماه گذشت و من میدونستم قبول نشدم با ای صبح تا شب خونده بودم با دختر خالم رفتیم تو سایت برا اون زده بود پذیرش و برای من عدم پذیرش دنیا رو سرم خراب شد کارم شد گریه و خودزنی مادرم گفت عیبن نداره اون باهوشه تو نیستی قبول کن  دلم برا خودم سوخت که چجور یه مادر انقدر بی تفاوته نسبت به بچش خلاصه من وارد دبیرستان شدم من به شدت به دختر خالم وابسته بودم تن کسی که تو زندگی داشتم و از ریز وبم زندگیم خبر داشت اون بود که اونم نسبت بهم سرد شد همه فشارهای خانوادم و تهدیدات ن باعث شد من اسیب ببینم روحم هر روز در عذاب بود ولی به روی خودم نمیاوردم شاگرد اول کلاس بودم ولی امسال همه چیز باثت شد افت درسی پیدا کنم حال روحم بد شده اط اط دور بیفتم دختر خالم منو بلاک کرد ولم کرد وگفت قبول کن تو مشکل داری  دلم از حرفش بد جور شکی درگیری خانوادم تهدیداتشون تمسخرآمیز مقایسه مدام من با اون واینکه اون شاگرد ممتازه و باهوشه تو نیستی باعث شد من همش خودمو مقایسه کنم با اون برای هر چیزی خوب همه فشار باعث شد اولین اقدام برای خودکشی رو انجام بدم

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز