من نمیتونم رفتارهامو حساسیتم کنترل کنم. بعده ی ماه اومدم خونه مادرم به محض اومدن با خواهرم دعوام شد اخلاقش خیلی گنده نقطه ضعفتو پیدا می‌کنه انقد تکرارش می‌کنه تا من عصبی میشم قابل تحمل کردن نیست از بچگی باهاش نمیساختم بعد منم داشتم غذا میخوردم اعصابم نکشید جیغ زدم داد زدم گریه کردم ضربان قلبم رفت رو هزار اومدم این اتاق ۸ ماهه باردارم میشه دعا کنین واسه جنینم اتفاقی نیفتاده باشه خودمم خیلی پشیمونم اومدم. نمیتونم برگردم راهم دوره چن روزه دیگ برمی‌گردم پدر و مادرم خیلی ناراحت شدن و دلداریم میدن فقط میخوام جنینم سالم باشه دلم براش میسوزه خیلی اذیتش کردم خیلی گریه میکنم و دور و بریام اذیتم میکنن . از غریبه میخورم اینم از خواهر خودم ای کاش میشد قطع رابطه کنم. ان شاء الله خدا دعاهای شمارو برآورده کنه و منم مثل بقیه جنینم سالم و سلامت دنیا بیارم . ممنونم ازتون .الان یکم آرومتر شدم
غصه نخور عزیزم سعی کن برگردی پیش همسرت انشالله بچت سالمه دعا کن خدا به من دل شکسته ام بچه بده مشکلاتم حل بشه
ای جان دلم،بیا بغلم.الله نگهدار خودت و تو دلیت باشه ان شاءالله.یه چیز شیرین بخور،ان شاءالله نینیتو یه ماه دیگه سالم بغل بگیری و تمام غمهات پربکشه🥰❣❣🫂
چه خبرت والعصربخون دستت بزار روشکمت
نگران نباش عزیزم
منم خیلی حرص و جوش کردم توی بارداریم
از مادرشوهر و خواهرشوهر گرفته تا پدر و مادر و خواهر خودم
یعنی انقدر که اشک منو در اوردن توی بارداری و حالم رو بد کردن میگم من بجای یه خواهر شوهر و مادر شوهر دوتا خواهر شوهر و مادر شوهر دارم
تازه اینا بیشتر اشکمو در اوردن و اذیتم کردن
هنوزم همینه
چه میشه کرد
نمیشه دورشون انداخت و مجبوریم بسوزیم و بسازیم
بچه ات هم چیزی نمیشه
فقط بسپر به خدا
مگه غیر اینه که تا اون نخواد اتفاقی پیش نمیره و‌همه چی دست اونه
پس بسپر به خودش و مطمئن باش سلامت بغلت میزاره عزیز دلت رو
میفهمم چی میگی عزیز
منم خودم از الان میگم زایمان مردم مطمئنم نمیتونم خونه پدرم بمونم
میدونم برام‌خیلی خیلی سخت میشه اما آرامشی که خونه خودم دارم می ارزه به کاری که با منت و حرف و حدیث و اعصاب خوردی بخواد برام انجام بشه