من توی ۱۱ سالگی به طرز عجیبی این فوبیا رو پیدا کردم.
تا ۲۱ سالگی اسم آمپول میومد تمام بدنم سست میشد.
حتی نمیتونستم آمپول زدن یه کسی دیگه رو هم ببینم
یه بار سرماخوردم انقدر حالم بد بود و نرفته بودم دکتر که سطح هوشیاریم اومد پایین و نیمه بیهوش شدم و تا مرز تشنج و فلج شدن رفتم.
خیلی مقاله خوندم راحع به این ترس ولی همشون میگفتن راهش رو به رو شدن با ترس هست.
آخه مگه میشد کسی که از آمپول میترسه، بره آمپول بزنه.
تا اینکه یه بار من و دستم سرما خوردیم؛ چون خوابگاهی بودم، مگبور شدم برم دکتر برامون آمپول نوشت.م
به دوستم گفتم: من میرم داروهارپ می گیرم(می خواستم اگه آمپول داده بود بندازم ببیرون.
وقتی داروها رو دیدم چشمم به آمپول که افتاد یه هو دلم ریخت ولی وجدانم اجازه نمی داد برا خودمو بندازم دور برا دوستمو نندازم.
رفتم تو مطب یه هو سریع آمپول رو درآوردم دادم به پرستار(میخواستم خودمو تو عمل انجام شده قرار بدم).
و رفتم رو تخت دراز کشیدم، ضربان قلبم تند شده بود ولی تا اومدم به خپدم بیام دیدم آمپولو زده ومن هیچی حس نکردم
و از اون به بعد آمپول زدن برام عین آب خوردنه
و موقع تزریق سعی میکنم به آمپول فکر نکنم و کلا چشمم به آمپول آماده شده نیفته.