۶ ساله که بخاطر کار اومدیم تو شهر غریب. یه بچه یازده ماهه دارم
دیشب که حالم بد بود هیچچچ کس و نداشتم که یک ساعت بچه مو نگهداره.مجبور شدیم با خودمون ببریم ، شوهرم در ماشین و قفل میکرد هی میومد سر میزد و می رفت.
بخاطر صابخونه شدن اومدیم تو محله ای که امکاناتش کمه ، نه دکتر درس حسابی داشت نه پرستار درس حسابی ، برا سرم زدن پنج جای دست مو سوراخ کرد آخرسر گفت برو دوباره آمپول بگیر عضلانی بزنم.
شوهرم بخاطر من سرکار نرفت کلا زندگی مون بهم ریخته و جون ندارم یه سوپ برا خودم درس کنم