امروز رفتیم ۱۳ بدر بگید خوب ولی نزاشتم شوهرم برای اولین بار تو زندگیش ب حرف کسی گوش بده بیایید بگم

سلام اگه بدونید کلا خانواده شوهرم میگن چون شوهر من فرزند اخره کلا باید مثل یه کلفت برای همه کار کن مثلا من شوهرم فقط ده روز توی ماه کنارم تو ی این ده روز باید ماهی یبار مادرش ببر چکاپ ک منم میگم مادرش وو وظیفشه ولی خواهراش مجردن ۳ تان اوناروم میبره دکتر خرید  هرکاری ک فک کنی یکیشونم طلاق گرفته بچه اونو باید ببره خرید دندون پزشکی دکتر ینی تو ی این ده روز همش دنبال اوناست کلا .... من روز سوم عید زفتم بعد افطار خونه جازیم نیم ساعت نشستیم و اومدیم ن حرفی زدم ن هیچی کلا کاری ب کار کسی ندارم الان هرچی نشستیم خونمون نیومد ن خودش ن دختراش ن عروسش من با عروسش همسن هستم با عروس جاریم.... انروز زنگ زده ک فلانی من رفتم فلان جا سیزده بدر قابلمه جا گزاشتم تو برو بیارش از در برو بالا ببین توی حیاط یا نه شایدم روی گازه خلاصه منم عصبانی شدم سر شوهرم داد زدم گفتم اولین باره توی ده سال میخایم سه نفری بریم بیرون الان وسط راه بریم خونه اینا ک ایا قابلمه غداشون تو حیاط باشه یا نه  چرایبار نمیزاری برای خودمون باشیم و خلاصه کلی داد و بیداد کردم بگم اونا رفته بودن یجایی ک اصلا توی مسیر ما هم نبود  حالا شوهرم سر سنگینه ک چرا نزاشتی ببرم براشون ؟نظرتون چیه بنظرتون حق داشتم یا نه اصلا عید خونمم نیومد معلوم نیست چراما ساعت ۱ حرکت کردیم کلا اگه میخاستیم بریم قابلمه برداریم و بریم تا اونجا باید  تا ساعت ۴ معطل میشدیم من میخاستم برم یجای نزدیک یکم بشینم و بیام خونه بچم کوچیکه...حالا ۶ بار زنگ زده برای شوهرمم اونم میگه تو مقصری گنا داشتن و فلان