اینکه اینقدر حسرت بی پولی نکشم
اینکه چشمام بتونم عمل کنم
اینکه شوهرم جز من کسیو نبینه اینکه اعتیادشو ترک کنه
درد زیاده مادرم منو لخت مادر زاد تو سن شونزده سالگی انداخت کوچه
خواهرم به شوهرم گفت بچه از تو نیست بگرد باباشو پیدا کن شوهرم بچمو برد ازمایش
پول نداشتم نون بگیرم نون خشکای همسایه رو دزدیدم هزار ماجرای دیگه که با هرکدومش یبار مردم
این که الان تلوزیون مامانم اینا خراب شده واقعا تعطیلات کوفتم شد😢
از دردناک ترین اتفاق های زندگیم دوتا سقطی که داشتم
کاشکی مامان داشتم
چیزی که هر روز داره عذابم میده
تهمت زدن بهم قلبم آتیش گرفت
اینکه بابامامانم
با ۷۰ سال سن و عروسا دامادا نوه باید با ماهی ۸میلیون بازنشستگی زندگی کنه و من نمیتونم هیچ کمکی بهشون بکنم
چون شوهرم داره ولی خسیسِ
دیگه اینکه عموم‌معتاده و زندگیش داره از هم‌میپاشه سر اعتیادش
امروز من و دخترم رفتیم درمانگاه من نوبت گرفتم برا ویزیت دخترم گفت فلان دارو رو هم بگو بنویسه من لازم دارم منم اصلا حواسم نبود الان که بهش فکر میکنم میبینم حق الناسه به گردنمون برم بگم به درمانگاه و دکتر؟
خب،ناشکری نمیکنم از وضعم ولی خانواده.من بغضم میگیره وقتی حمایتای ی بابا رو میبینم.بغضم میگیرع وقتی ی خانواده کاملو میبینم،این رفتارا باور کن حسادت نیستن.اما خب منم دلم ی خانواده ی کاملی میخواست.
مریضی یدونه خواهرم. و ازدواج نکردنش.
خیلی توزندگیم مشکل دارم
اما😭😔
شنیدن خبرتجاوزبه زنان غزه جلوی خانوادشون امانم وبریده😭
یاصاحب الزمان ادرکنی😔
درک نشدن توسط همسرم شایدپیش پاافتاده باشه برادیگران ولی درعذابم ...خیلی تنهام....هم صحبتی ندارم.....توقعم اززندگی واینده م ی چیزدیگ ای بودولی ی چیزدیگ شد....کی وچ وقت قراردرست بشه....شایدهیچوقت ....وعده ماتواون دنیاست احتمالا
زحمتهایی که با جون و دلم برای درس و آینده و تربیت پسرم کشیدم و همه اش به باد فنا رفت
مهمونی فامیل شوهر بودیم موقع خداحافظی تو جمع همشون عمه اش شوهرمو بوس و بغل کرد ولی به من حتی دست هم نداد البته بار چندمشه ولی قلبم یجوری شد
