خانواده من شهرستان زندگی میکنن.
چهارده ساله همیشه عید با شوهرم هر روز و هر ساعتی اون میگه میریم عید ها شهرستان..هر روز و ساعتی میگه برمیگردیم...
امسال به خاطر غم یه عزیز از دست رفته ما عید نو داریم خونه پدرم و همه روز اول میان خونه بابام....وبیشتر از دو ماه هست که من پدرم و مادرم رو ندیدم و خیلی دلتنگشونم. بهش گفتم اگه اشکال نداره من امسال دو سه روز زودتر برم پیش پدرمادرم...بعدش هم تو میای....
یهو قاطی کرد...گفت اصلا این چه خاسته ایه؟بامن بحث نکن...برای من وقت تعیین نکن.... من تا دوم سوم عید اصلا نمیام اونجا.... بعدش میریم و میایم ....کلی هم بدو بیراه بهم گفت که تو ذوق منو زندگیمونو نداری... این چه خواسته ایه...منو میخای ول کنی بری... اگه میخوای فردا برو پشت سرتم نگاه نکن و فلان......
من اصلا برای خواستم اصرار نکردم و بهش هم گفتم اینقدر الکی دعوا درست نکن و بحث به بیراهه نبر.....گفتی نه..منم هیچی نگفتم.....
خیلی هم حرفای دیگه زد و داد زد و فحش داد...منم فقطسعی کردم مدارا و سکوت کنم ...حوصله دعوا آخرشبی نداشتم....