خودش زندگی درست درمونی نداره
صبح تا شب تو خیابونه در حال خوشگذرونی
شوهرش میاد خونه زنش خونه نیس بیرونهه
ناهار و شام شوهرش و مادرزنش میده
بعد به من میگه چرا ازدواج نمیکنی یا چرا کسی پیدا نمیکنی یا خواستگار برات نیومده؟من هزار بار بهش گفتم تو خونواده من تو این سن ها ازدواج نمیکنن و من دارم شب و روز درس میخونم تا آزمون وکالت قبول بشم و وکیل بشم ازدواج مسئولیت داره میگه نه من که مسئولیت ندارم😑اصلا کسی تو فامیلمون درباره ازدواج من نمیپرسه بازم هر دفعه خودش و مادرش منو میبینن میپرسن و سرزنش میکنن خودش هم هر روز داره بهم زنگ میزنه اصرار که بریم بیرون