2777
2789

سلام امروز که داشتم پسرمو از مهد میوردم.. رفتیم تو یه مغازه براش خوراکی بخرم. تو مغازه منو دو تا دیگه خانم بود.. بعد یه پسر وارد شد. از نظر ظاهر موردی نداشت. 

بعدش به فروشنده گفت:صندلی دارید؟ 

فروشنده گفت: نه بیرون دم در هست اینجا مشتری هست. 

بعد پسره گفت میخوام باهات گپ و گفت و صحبت کنم. 

فروشنده بازم گفت میبینی که مشتری دارم. 

بعد گف :یه گوشی خریدم ۶۰میلیون از دستم رفت نیستش.. 

فروشنده گفت خب من چیکار میتونم کنم برات؟ پسره گفت زنگ میزنم بوق میخوره کسی جواب نمیده. فروشنده هم هیچی نگفت گف والا نمیدونم. بعد یهو به فروشنده گفت میشه گوشیتو بدی یه زنگ بزنم دوباره.. 

فروشنده بهش گفت نه برو بیرون مغازه. مشتری اینجاست. 

منم منتظر بودم همسرم پول بریزه کارتم که خرید کنم.. 

خیلی ترسیدم احساس کردم یه هدف بد داره. بنظر شما مشکلی داشته این حرفارو میزده؟؟؟ استرس گرفتم. 


زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست. آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست👌🏻

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

جای من بودین چ میکردین پس.از یه جایی داشتم برمیگشتم.دوقدم حلوتر یه سوپرمارکت بود.یه یارو با قیافه داغووون.ک گوشیم شارژ نداره گوشیتو بده ب یکی زنگ بزنم ‌.منم خدایی گوشیم شارژنداشت.خداروشکر البته.چون من خیلی ک..سخل هستم.هیجی دیگ یارو انقد بهم تیکه پروند و توهین کرد😐😐میگف تو فک کردی کی هستی تو اصن در حد من نیستی فک کردی من مزاحمم گوشیتو بده😐

انگار همو میشناختن  چه عجیب بود گفتگوهاشون

نه اصلا نمیشناختن پسره یه کوله رو دوشش بود.. فروشنده همش میخواست از مغازه بره بیرون. باهاش در حد یه کلمه حرف میزد. 

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست. آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست👌🏻
جای من بودین چ میکردین پس.از یه جایی داشتم برمیگشتم.دوقدم حلوتر یه سوپرمارکت بود.یه یارو با قیافه دا ...

😅😅وای خدا.. این دیگه رسما دیونه بوده. 

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست. آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست👌🏻
نه اصلا نمیشناختن پسره یه کوله رو دوشش بود.. فروشنده همش میخواست از مغازه بره بیرون. باهاش در حد یه ...

همین دیگه انگار میشناختتش و قهر بودن که اینطوری سربالا جوابشو میداده

یا شایدم پسره کم داشته و دیونه ای چیزی بوده

همین دیگه انگار میشناختتش و قهر بودن که اینطوری سربالا جوابشو میداده یا شایدم پسره کم داشته و دیونه ...

مورد دوم بیشتر شبیه. انگار اصلا مال شهر ما نبود. 

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست. آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست👌🏻
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792