شوهرم یه پسردایی داره که خیلی باهاش خوبه عین برادرشه خیلی بهش کمک کرد..ما عقدیم..یه بار با دعوت اونا رفتیم کوهشون ..زن پسرداییش خیلی باشوهرمراحت بود..خیلی براش عشوه میومد.دسگه حالم انقدر بد شده بود ک قلبم داشت اتیش میگرفت
مثلا میرفت وصل شوهرم مینشست..شوهرم اون لحظه از جاش بلند شد اومد پیش من نشست..یا هر لحظه شوهرمو صدامیکرد با عشوه ک براش یه کار. انجام بده درصورتیکه شوهرشم بود ولی از اون نمیخواست
از ته قلبم اه کشیدم و گریم گرفت شبش بچش تب شدید کرد رفت گورشو گم کرد..ما هم رفتیم خونه
این خانم افریته بلاگرم هست خیلی مرموز و کاربلده.فرداش عکس دست جمعیمونو استوری کرد همه رو تگ کرد ب جز من..شوهرمو سه بار تو سه استوری تگ کرد
هستین بقیشو بزارم؟؟؟