پانیک اتک

مادرشوهرم داشت خوب شد ولی ایشون یه مدت درمان رو رها کردن برای همین دیر خوب شدن

شما اگه به دکترت مطمئنی ادامه بده وگرنه دکترت رو عوض کن

نه متاسفانه امروزم داشت میگرفت از ۶ بعد از ظهر از لج دنیا رفتم زیر پتو خوابیدم تا الان گناه من چی بوده که باید با این مرض ها گرفتار شم

من داشتم بدون دارو خوب شدم

با ده جلسه شناخت درمانی

من داشتم خدارو شکر خوب شدم نسبتا

زمانبره درمانش باید داروی مناسبت رو پیدا کنی بخوری 

خودت هم به خودت کمک کن

چجوریه

عزیزم منم دارم قبلا فقط پانیک بود الان فوبیا و ترس از بیرون رفتن هم پیدا کردم 

منکه از قرص بجز چاقی و از کار افتادگی خیری ندیدم 

برای همین به پزشکم گفتم که حذف کنه داروهامو 

درمانم نشدم 

یه چیز درونیه 

من هروقت عصبی میشم حمله بهم دست میده

من اگه خبر بد بشنوم یا بحثی داشته باشم حالم بد میشه. گاهی تنهایی حالمو بد می‌کنه یا اگه حس کنم جایی گیر کردم مثلا ترافیک و جاده باعثش میشه

شما اگه جاده ،راه دور ، جاهای باز یا بسته قرار بگیری حالت بد نمیشه؟ من اینجوری هم شدم 

چرا 

مثلا تابستون رفتیم مشهد با ماشین 

شب برگشت حرکت کردیم .جاده مشهد گرگان خیلی مزخرفه پمپ بنزین نبود از سمت مشهد یهو پنیک شدم و واقعا اذیت شدن تا رسیدم 

اینقد از جمعیت حراص داشتم ک از شغلم کناره گیری کردم دو سال ولی با خودم جنگیدم چون به رفاه زندگی با درامدم عادت کرده بودم و حقوق شوهرم کفاف نیازهای منو و خرج زندگی و بچه رو نمیداد

فضای بسته همچنان اگه بفهمم راه خروج ندارم پنیک میشم 

دوری از خانواده رو عادت کردم اما یه وقتی اگه خواب بدی ببینم تا چند روز سطح استرس بالایی دارم 

وای چقدر بده ی روز در آپارتمان ما از داخل خراب شده بود شوهرم چند دقیقه رفت بیرون من ترسیده بودم بهش زنگ زدم زود برگشت . دوست دارم عید برم مسافرت مثل همه آدما ولی از جاده میترسم که پنیک بشم تا از شهر دور میشیم فکرای منفی میاد توی سرم پنیک میشم هرچی هم میگم هیچی نیس فایده نداره . یادم میاد سالهای قبل پنیک انگار ی آدم دیگه شدم الان 🤕. چقدر مستقل بودم نمیدونم چرا اینجوری شدم 

مقابله کن 

دقیقا منم با پنیک شادی و نشاط و هیکل و کار و درسمو از دست دادن اما دادم میجنگم چون دخترم یه مامان قوی میخواد .توام بجنگ چون حقته یه زندگی نرمال

الان خودت تنهایی راحت میری بیرون بیای؟ من قبل ازدواجم با اینکه پنیک داشتم بازم هرجور بود با ماشینم میرفتم سرکار و بیرون ولی از بعد ازدواج چون همیشه شوهرم منو می‌بره میاره یکروز که خودم تنها میخام برم بیرون استرس میگیرم. ترس از تنهایی بیرون رفتن هم  اضافه شده . رفتم دکتر گفت با دارو خوب نمیشی باید بیای روان درمانی . هنوز نرفتم