قصه از اونجایی شروع شد که اشتباهی کرد غیرقابل چشم پوشی سعی کردم بسازم ولی اون نساخت منم پس ز یک ماه جنگ بریدم و کات تمام
توهین کرد بهم من احمق هم جوابش دادم سپس ول کردیم همدیگرو تا اینکه چند هفته بعدترش فیل عاقا یاد هندستان کرد هی التماس که برگرد تا همین هفته پیش پیامک میداد
یهو دیگه نداد
دیروز کلاغ ها خبر آورد کگفته ببین چیکار ات میکنم مینو
فکر کنمیخاد آبرومو ببره و بکنه تو چشمم
چون جوابشو ندادم این مدت خیلی عصبانیه