امروز داشتم غذا میپختم شوهرم یهو گیر داد بریم بیرون غذا نصفه نیمه موند بعد ساعت چهار شد بچمم غذا نخورده بود یه سیبو شیرینی خورد بیرون بود البته ساعت دوازده یه نیمروام دادم بهش بعد گفتم واسه بچه یه چیزی بخر واسه اینکه زودتر بره پیش رفیقش پیچوند گفت هر چی خونه هست بده بچمم رسید خونه خوابید بدون هیچی یک ساعت بعد پا شد غذاشو دادم حالا الان زنگ زد گفت واستون غذا میخرم چیزی نخورین پسرمم شامشو خورده منم گفتم لازم نیست اون موقع ک بچه گرسنش بود ول کردی رفتی حالا الان سیره هیچی نخر بعد زنگ زده دعوا ک تو کینه ای هستی🤕🤕🤕🤕 اخه ادم چه قدر میتونه بیشعور باشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همینجوریش یه شهر بام بَده..تو سمت من باش عذابم نده💔🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶 یکروز بالاخره آخرین کسی که تو رو میشناسه میمیره! و خاطرت برای همیشه فراموش میشه....! پس از زندگیت لذت ببر❣️
از زخمهای گذشتهتون پرستاری نکنید... واقعا بعضی از اونها (بعضی!) دیگه خوب شدهاند ولی شما همچنان اصرار دارید اونها را تر و خشک کنید و ازشون نگهداری کنید.
عیب نداره آخه بچه که یادش میره بعد میگی هم تخم مرغ بهش دادی هم اینکه دوتا چیز دیگم خورده
اگر اینقدر گرسنگی بچت شدید بود مطمئن باش ب محض اومدن ب خونه نمی خوابید اول غذایی مییخورد
پس اونقدرام شدید نبوده
از زخمهای گذشتهتون پرستاری نکنید... واقعا بعضی از اونها (بعضی!) دیگه خوب شدهاند ولی شما همچنان اصرار دارید اونها را تر و خشک کنید و ازشون نگهداری کنید.