2777
2789

 بعضی وقتها بارداری کاملا ناخواسته و بدون هیچ برنامه ریزی بوجود می آید. عکس العمل همسران به بارداری ناخواسته با یکدیگر کاملا متفاوت است. ممکن است بعضی ها از شنیدن این خبر خوشحال بشوند و بعضی دیگر نه. آیا شما تجربه بارداری ناخواسته داشته اید؟ با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.

سلام.و خسته نباشید. بارداری من کاملا ناخواسته بود. من و همسرم کلا آمادگی برای داشتن فرزند رو نداشتیم. تا ماه چهارم مدام در حالت قهر و دعوا بودیم.اتفاقا خیلی وقتها هم به فکر سقط جنین بودیم. تا اینکه یکی از آشنایان خوابی دیده بود که اطلاعی از بارداری من نداشتند و نتیجه خوابشون این بود که در صورت سقط ما با یه ضرری روبرو خواهیم شد.البته بزرگترین مشوق ما برادر شوهرم که دکتر هستند بودند که بزرگترین حامی من جهت نگه داشتن بچه بودند.البته من نظرم پنجاه پنجاه بود... ایشون گفتن که میدونید خانواده هایی که صاحب بچه نیستن چقدر هزینه میکنن که صاحب بچه بشن.من نظرم اینه که نگهش دارین

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

این اتفاق چند ماه پیش برای من افتاده و من برعکس خیلی از خانوما نتونستم باهاش کنار بیام و سقط کردم با اینکه شوهرم میگفت عیبی نداره و بچه واسمون خوبه اما بازم نمیتونستم قبول کنم انقد زود وحتی بااینکه جلوگیری کردم باردار شم الان از سقط پشیمون نیستم اما به نظرم اگه خانومی از نظر روحی آمادگی داره نگه داشتنش خیلی بهتره
منم ناخواسته بود حتی قرص اورژانسی هم خوردم ولی شد دیگه!خیلی هم اصرار به سقط داشتم چون از شوهرم مطمئن نبودم آخرم جداشدم ولی از بابت نگه داشتن دخترم بی نهایت خوشحالم

فقط 10 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
حسین جان،من شنیدم سرعشاق به زانوی شماست،واز آن روز سرم میل بریدن دارد ⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩
من از دوران مجردیم سابقه عقب انداختن پریودی رو داشتم طفلی مامانم مدام منو می برد دکتر و سونو و آزمایات مختلف که همه می گفتن همه چی نرماله و بعدها خودم متوجه شدم به خاطر استرس اینجوری میشم بعد ازدواجمم باهمسرم برنامه ریزی کردیم تا دوسال اقدام نکنیم و چون من به کاندوم حساسیت داشتم و از قرص هم فراری طبیعی جلوگیری می کردیم یکسال بعد ازدواجمون رفتیم مکه همون جا هم کاروانی هامون می گفتن بعد محرم شدن اقدام کنین چون هردو پاک شدین از گناه اما من مدام به شوخی جوابشون رو میدادم دقیقا بعد از اومدن از مکه یکبار پری شدم و بعدش حدودا 24روز عقب انداختم مدامم با خودم می گفتم نه امکان نداره باشم تا اینکه با دوستام قرار استخر داشتیم و من به اصرار مامانم با شوخی و خنده گذاشتم و اتفاقا دوتا خط پررنگ سریع ظاهر شد اولش که به همسرم نشون دادم باورش نمیشد اما بعدش گفت یه دفعه اشتباهی ازم سرزد اما فکرشو نمی کردم بگیره تا فردای اون روز که رفتیم آزمایش خون یکم ناراحت بود اما بعد از گرفتن جواب مثبت کلی تو آزمایشگاه ذوق کرده بود بعدم رفتیم شیرینی خریدیم و یک راست رفتیم خونه با باهامون و اتفاقاً هردوخانواده هم کلی ذوق کردن به خصوص پدر خدابیامرزش که اولین نوه پسریش داشت میومد....
من هم کاملا ناخواسته باردار شدم و کلی گریه کردم همسرم خیلی خوشحال شد اما من خیلی ناراحت بودم و مدام گریه میکردم. تا اینکه دکتری رو پیدا کردم و گفت اگر بخوای من برات سقط میکنم. قرصها رو هم تهیه کردم اما روزی که قرار بود برم مطبش برای اینکار، پشیمون شدم. ترسیدم سقط کنم و دیگه باردار نشم. مجدد با همسرم مشورت کردم و تصمیم گرفتیم نگهش داریم. خدا رو شکر الان خیلی راضی هستم و خدار و شکر میکنم که پشیمون شدم

مادرم چشمهایم جای پاهای توست

هیچ وقت یادم نمیره، شش سال از ازدواجمون گذشته بود ، نوروز ۹۵ بود و دو ماه بود پریود نشده بودم، چون مسافرت داشتیم و همچنین به تازگی مادربزرگم فوت شده بود ربط داده بودم به پرواز و وضعیت روحیم، یکم حالت هام عوض شده بود، به شوخی به همسرم می گفتم فکر کنم نی نی تو راهه و اونم با شوخی و خنده جواب می داد، تا روز ۱۲ فروردین بیبی چک استفاده کردم و مثبت بود ، هر دو شکه بودیم ، چون تازه از بحران مالی خارج شده بودیم و کمتر از ۳ ماه بود که رفته بودیم سر کار جدید، با هم کلی حرف زدیم و راه های سقط رو بررسی کردیم تا بهترین راه رو انتخاب کنیم، شب وقت خواب یاد مادربزرگم که آرزو داشت نوه اش رو ببینه افتادم و کلی فکر کردم، پدر شوهرم سن بالایی داشت و مشکل قلبی، مادرم همیشه آرزو بچه منو داشت و الان در شرایط روحی بدی بود، و اینکه دکترا قبلا به من گفته بودند باردار نمی شم و برای بچه دار شدن باید مداوا می کردم و با همه این تفاسیر صبح روز سیزده بدر به شوهرم گفتم من این بچه رو می خوام و به نظرم هدیه خداست به ما ، همسرم قبول کرد ولی برای اطمینان رفتیم آزمایش و سونو که مطمین بشیم، و بعدش به خونواده هامون گفتیم، و چقدر خوب شد، مادرم راحت تر با غم از دست دادن کنار اومد ، وضعیت قلب پدر شوهرم خیلی بهتر شد، و خدا رو شکر از لحاظ کار همه برام مشکلی پیش نیومد والان به دختر ناز ۲ ماهه کنارمه و فکر می کنم خدا این فرشته کوچولو رو هدیه داده به ما و همیشه ازش شاکر خواهم بود
وقتی دخترمو باردارشدم خیلی ادیت شدم بی پولی گفتن مشکل داره آزمایشات گرون بعد از دنیا آمدنش هم دکترا همش میگفتن ریسک بالاس شما چرا ازدواج کردین و چرا بچه دار شدین سه سال بعد من دوباره ناخواسته باردار شدم دم عید بود شوکه شدم خیلی گریه کردم فکر بچه مریض روان منو بهم میریخت پنج هفته بود با تمام وجودم نمیخواستمش مطمئن بودم طی یک روز و نصفی تصمیم به سقطش گرفتیم سقط شد اذیت شدم زیاد سفت و سخت حواسم بود که دیگه باردار نشم همه راهها رو با هم استفاده میکردم وسواس گرفته بودم همین باعث شده که از همسرم فراری باشم ولی بعد از ۸ سال در کمال ناباوری باردار شدم خدایا مگه میشه اینبار دیگه جرات فکر کردن به سقط رو نداشتم نگهش داشتم هنوزم دوسال از اون اتفاق میگذره هنوزم تو شوک هستم با اون همههه احتیاط چطوری باردار شدم؟ خدایا از سر تقصیرات ما بگذر.
من خودم تجربه بارداری ناخواسته رو ندارم خداروشکر تا اینجا اما برای مادرم اتفاق افتاد اونم توی سن چهل و پنج سالگی با داشتن سه تا بچه بزرگ مادرم نزدیک یائسگیش بود ÷ریودش سه ماه عقب افتاده بود بعد رفته دکتر اونجا ازش تست گرفتن مثبت بود خیلی ناراحت شد به طوری که این قضیه رو سه ماه از ما مخفی کرد بعد که شش ماهه بود به ما گفت و من هم کلی گریه کردم ولی مادرم خیلی خانم مقیدی هست با اینکه به هیچ وجه دلش بچه نمی خواست و بیشتر به خاطر حرف مردم ناراحت بود که چرا با وجود بچه های بزرگ باردار شده اما گناهش رو به جون نخرید و اعتقاد داشت اگه این کار رو بکنه بلاهایی سر زندگی و بچه هاش میاد با وجود طعنه ها و مسخره بازی فامیل ها بچه رو نگه داشت الان من با برادرم بیست و چهار سال اختلاف دارم و برادرم عزیز همه شده فوق العاده زیبا است و باهوش به طوری که همه حیرت زده میشن بعد از اون ما سه نفر یعنی من و دوتا برادرهام ازدواج کردیم در عرض یه سال و پدر و مادرم حسابی سرشون با برادر کوچیکم گرمه و از این بابت خیلی خوشحال هستم خدارو شکر
من یکبار وقتی عقد بودیم ناخواسته باردار شدیم سه ماه به عروسیمون بود، شوهرم میگفت نگهش داریم اما من اصلا نمیتونستم با این قضیه کنار بیام، بیشتر از حرف و حدیث اطرافیان مخصوصا خانواده خودم میترسیدم. و متاسفانه سقط کردم و هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم و ناراحتم ، بار دوم سه سال بعدش بود که ناخواسته باردار شدم ولی این بار نگهش داشتم و الان دخترم دو سال و هشت ماهشه، دومین فرزندم هم ناخواسته بود که الان دو ماهشه، ولی اصلا به سقط فکر نکردم و هبچوقت دیگه این کارو نمیکنم.
دوقلوهام تازه یک سالشون شده بود بعد تولدشون فهمیدم ناخواسته دوباره باردارم جلوگیری داشتیم یک بارم که شک کرده بودم چند ساعت بعدش قرص اورژانسی خوردم اما باز باردار بودم وای اصلا نه شرایط جسمانی نه روحی نه توان نگهداری از دوقلوهامو و یه بچه ی دیگه نداشتم از نظر سلامتی هم برام ضرر داشت شوهرمم به هیچ عنوان قبول نکرد من از نظر احساسی دلم میسوخت 6 هفته و یک روزم قلب داشته عذاب وجدان داشتم اما همون روز با قرص توی خونه سقط کردم الان هر چی جلوتر میرم میفهمم واقعا توانشو نداشتم خدا منو ببخشه
اللهم العجل لولیک الفرج  ♥️🌱
من بچه اولم رو ناخواسته باردارشدم چهار سال از ازدواجمون میگذشت و از مسافرت عید برگشته بودیم که به خاطر لکه بینی و حالت تهوع فکر کردم مریض شدم خواستم برم دکتر که به پیشنهاد دوستم از بی بی چک استفاده کردم درنهایت تعجب مثبت شد فکر کردم اشتباههرفتم ازمایش خون دادم دیگه مطمین شدم باردارم شوکه بودم اصلا آماده نبودم ولی همسرم خیلی خوشحال بود رفتم دکتر و برام سونوگرافی کرد وقتی صدای قلبش رو شنیدم خیلیییی حس خوبی داشتم و ممنونم از خدا به خاطر هدیه قشنگش که زندگیمون رو زیباتر کرد سه سال بعد هم با برنامه ریزی بچه دومم رو باردارشدم و الان دو تا پسردارم
چیزی که سرنوشت انسان را میسازد استعدادهایش نیست انتخابهایش هست.
خوش به حالتون......ماسالهاست درحسرت یک پدر و مادر شدنیم......چقدرهزینه کردیم هم مالمون رفت هم جانمون رفت وآخرهم دست خالی موندیم.قدر بچه دارشدنتون ر بدونید
انتقال ازگروه نارنجی🍊بهگروه سبز ،تاپیک بامدادخمار،وزن اولیه۶۷.۵ 🍊،وزن هدف:۵۷ 🍊،تاریخ شروع۲۳/۸/۴۰۰  🍊 🍊  درتاریخ۴۰۰/۱۱/۳ وارد گروه سبز شدم باوزن۶۲کیلو.
داشتم دق میکردم تا 3 ، 4 ماهگی گریه میکردم. حتی با اینکه خونریزی داشتم اهمیت نمیدادم دکست داشتم بیفته. چون از خانواده ی همسرم بشدت متنفر بودم و هستم. برنامم جدایی بود که بچه راهمو بست. الانم خوشبخت نیستم. هرچند پسرمو خیلی دوست دارم ولی راهمو بست. اما همسرم دوست داشت نگه دارم. با وجود این میگفت اگر نمیخوایش بندازیم. اما چون یک سال قبلشم این اتفاق افتده بود و سقط کرده بودم از خدا ترسیدمو گذاشتم به عهده ی خود خدا. الانم بشدت افسرده و غمگینم. دلم میخواد جدا بشم و آزاد. ولی....
2810
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز