نیم ساعتی میشد که زایمان کرده بودم و بخیه زده بودن...من و نینیم تو همون اتاقی بودیم که زایمان کرده بودم...ماماهه گفت سکهرت میاد ببیندت و بعدش هم مامانت و زن عموت...تعجب کردم ..گفتم اینجا تو اتاق زایمان..گفت از شانست جز تو زائوی دیگه ای نداریم...شوهری اومد و یه نگاه به من کرد و چشاش قرمز شده بود...بعد ها مامان میگفت که لحظه ای که گفتن نی نی به دنیاداومد گریهکرده و با صدای بلند گفته خدایا شکرت..یعنی انقد از من ناامید شده بود که نتونم بچه رو سالم به دنیا بیارم؟😄...بعدش که منو دید که سالمم رفت سمت نینی..کلی قربون صدقه اش رفت..میخواست بوسش کنه که نذاشتم گفتم نه تو رو خداکثیفه..عوضش اوند پیشونی من رو بوسید ..ماماهه هم تا دید شوشو زده کانال مثبت 18 میدون رو خالی کرد...بعدش هم مامانم اومد..ولی مامانم تا از من مطمئن نشد حتی به نی نی نگاه هم نکرد..قربون چشمتی بارونیش بشم....ان شاالله این لحظه های زیبا نصیب همه منتظرها بشه