2777
2789
بغلش نمیکرد ومیگفت بزارش روتخت اذیتش نکن.تند تند دستاشومیبوسید وازش عکس مینداخت.حتی یک لحظه هم نگاهشو نمیکشید اونور برای همسرمن که خیلی خشکه بنظرم پسرم وازمنم بیشتروبهتر دوست داره
من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

به خدا توکل کن هرچیزی یه حکمتی داره انشالله که این یکی سالم و سلامت به دنیا میاد و با شیطونیاش پدرتونو در میاره ツ

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

ان شالله بچه سالم به دنیا میاری
خدایا چه گم کرد آنکه تو را پیدا کرد و چه پیدا کرد آنکه تو را گم کرد.
من تو اتاق عمل بودم و به خاطر فیبروم ی مقدار بیشتر عملم طول کشید همسرم پشت در اتاق عمل با دیدن دخترمون تو اون گهواره شیشه ایی بهش گفت عزیزم ؛دخترمون هم چشماشو باز کرده ودستشو میخورده منم که تو اتاق دید از تبریک گفتنش صداش از خوشحالی میلرزید بهترین لحظه زندگیم بود
چرا خدا این شادیارو نصیبم نمیکنه ... همه خاطره هارو خوندم... دلم گرفت... چرا من نباید بچه داشته باشم اخه... چی میشد منم الان یدونه ازین خاطره هایه خوبو مینوشتم و خوشحال بودم😢😢
به دنبال کسی بودم که بتوانم با او زندگی کنم اما کسی را یافتم که بدون او نمیتوانم زندگی کنم❤
دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

منم مثل تو این لحظه رو تجربه کردم عزیزم. ولی بعد 40 روز دوباره بار دار شدم وخداروشکرکه یه پسر سالم و تپلی نصیبمون شد الانم ی دختر ماه و خوشکلم دارم و انشالله سومی هم تو راهه.انشالله که تو أم مثل من و همه مادر میشی و تمام اون روزای سخت یادت میره عزیزم
خدایا..درمانده ام از اطف تو ...وبه مدد فیض تو محتاچم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
اون لحظه زیبا رو که من ندیدم ولی مامانم تعریف میکنه: تا پسرمونو به شوهرم نشون دادن اشک تو چشاش جمع شده بوده و برگشت به مامانم گفت: _ مامانم فک کرده چه چیز مهمی میخواد بگه! _ گفت : الان باید برم گل بگیرم یا بعدا ؟!!!

😂😂😂😂
‏کلا نصیحت کردن کار اشتباهیه چون طرفت ناراحت میشه باید بذاری نابود که شد بری باهاش همدردی کنی، خوشش هم میاد 😊
دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

خداوندا یک نی نی سالم نصیب دوستمون بفرما
‏کلا نصیحت کردن کار اشتباهیه چون طرفت ناراحت میشه باید بذاری نابود که شد بری باهاش همدردی کنی، خوشش هم میاد 😊
هی... خدا از کادر بیمارستان نگذره که اون روز رو برامون تلخ کردن... من ساعت 1.5 سزارین شدم و بی حسی بودم. تو مثلا بهترین بیمارستان خصوصی مرکز استان و اتاق خصوصی گرفته بودم که راحت باشم، اخه ملاقات کننده هام همه از راه دور میومدن و میخواستیم تو اتاق راحت باشن و اجازه داشته باشن بیشتر بمونن. بچم رو تا ساعت 5.5 نیاوردن و وقتی من دردهام داشت شروع میشد و بی حسی داشت از بین میرفت، دو تا نره غول از حراست اومدن دم در اناق داد و بیداد که برین بیرون وقت ملاقات تموم شده ، در جالیکه بقیه بیمارستانهای خصوصی اصلا کاری به اتاق خصوصی ندارن و بچه رو بعد از تمیز کردن فورا میاوردن پیش مادر... صد بار رفتن دنبال بچه نیاوردنش... اون دو تا مرد بی ادب و بی شعور اومدن بی ادبی کردن و شوهرم و پدرم و بقیه بهشون برخورد و درگیر شدن درست وقتی که من از درد داشتم میمردم گریه میکردم اونها اومدن اونجا اشوب به پا کردن. بعد هم وقتی دردم خیلی شدید شد و بعد از اون افتضاح بچه رو اوردن نه من و نه شوهرم دیگه حالی برای دیدن دختر کوچولوی بیچارم نداشتیم و خیلی بد گذشت... هیچ وقت نمیبخشمشون. امیدوارم روزی توی شادیشون کسی اشک به چشمشون بیاره...

اخی چه بد
‏کلا نصیحت کردن کار اشتباهیه چون طرفت ناراحت میشه باید بذاری نابود که شد بری باهاش همدردی کنی، خوشش هم میاد 😊
ای خدای بخشنده مهربان ای که جز امدن به درگاهت و التماس از مقامت جایی را نداریم که برویم خداوندا همه خانمهای منتظر را صاحب فرزند بنما و طعم شیرین مادری رو به اونها بچشان الهی امین
‏کلا نصیحت کردن کار اشتباهیه چون طرفت ناراحت میشه باید بذاری نابود که شد بری باهاش همدردی کنی، خوشش هم میاد 😊
اومد بچه رو دیدی مشخص بود هیچ حسی نداره ...بعدش هم گفت این چرا این شکلیه نکنه جابه جا شده باشه..منم افتاده بودم تو شک ..افسرده شده بودم. ..وقتی فیلم و عکس بچه رو برای ماور شوهرم فرستادیم( از هم دوریم) مادر شوهرم گفت مرتضی کپی خودته مثه سیب که از وسط نصف کردن..بزرگتر که شد دقیقا پسرم کپیه باباش شد الانوهم شوهرم عاشقشه

دستش درد نکنه که الان عاشقشه !
 لطفا این تاپیک رو‌مطالعه بفرمایید:من برای اقدام آماده ام یعنی چه؟
من سزارین شدم و همسرم هم اجازه داشت با لباس مخصوص بیاد اتاق عمل،دنیا که اومد صداش کردن در حالی که دستشو گذاشته بود رو قلبش وارد شد ،بهش گفتن بند نافو میبری که دلش نیومد.منو بوسید نینی رو بغلش دادن یه چند دقیقه بود و بعد گفتن باید بره بعدا فیلمشو دیدم که بیرون رفته پیش خانواده هامون کلی گریه کرده از شادی. خدا نصیب همه منتظران بکنه.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز