2777
2789
من که تو اتاق عمل بودم شوهرم به گوشیم پیام داده بود : سلام نفس من دل تو دلم نیس تا موقعی که ببینمت.جوجمونو دیدم ولی حسی بهش نداشتم چون تو نبودی.فقط میخوام ببینمت ولی خیلی ناز بود مثل مامانش.عاشقتم.بوس بوس. وقتی پیامو دیدم از خوشحالی گریه می کردم واقعا لذت بخش بود

آفرین به آقاتون
نیم ساعتی میشد که زایمان کرده بودم و بخیه زده بودن...من و نینیم تو همون اتاقی بودیم که زایمان کرده بودم...ماماهه گفت سکهرت میاد ببیندت و بعدش هم مامانت و زن عموت...تعجب کردم ..گفتم اینجا تو اتاق زایمان..گفت از شانست جز تو زائوی دیگه ای نداریم...شوهری اومد و یه نگاه به من کرد و چشاش قرمز شده بود...بعد ها مامان میگفت که لحظه ای که گفتن نی نی به دنیاداومد گریهکرده و با صدای بلند گفته خدایا شکرت..یعنی انقد از من ناامید شده بود که نتونم بچه رو سالم به دنیا بیارم؟😄...بعدش که منو دید که سالمم رفت سمت نینی..کلی قربون صدقه اش رفت..میخواست بوسش کنه که نذاشتم گفتم نه تو رو خداکثیفه..عوضش اوند پیشونی من رو بوسید ..ماماهه هم تا دید شوشو زده کانال مثبت 18 میدون رو خالی کرد...بعدش هم مامانم اومد..ولی مامانم تا از من مطمئن نشد حتی به نی نی نگاه هم نکرد..قربون چشمتی بارونیش بشم....ان شاالله این لحظه های زیبا نصیب همه منتظرها بشه

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


دختر من خیلی عجله داشت که بیاد قراربود یک هفته بعد از تاریخ زایمانم دنیا بیاد شوهرم کلی برنامه چید که میام تو بیمارستان و ازتون فیلم میگیرم... اما دو روز بعد از اینکه رفت سرکار شهرستان من دردم گرفت و دخترم به دنیا اومد اون لحظه شوهرم نبود و بهم زنگ زد گفت تو این لحظه های شیرین رو ازم گرفتی خخخخ....بعد تا شب خودشو رسوند شیراز ولی دیگه ما از بیمارستان مرخص شده بودیم....اونم مستقیم رفت خونه بابام و تو کوچه بایه سبد گل بزرگ و جعبه شیرینی منتظرمون بود اولین بار اونجا وقتی پیاده شدیم دیدش و کلی ذوق کرد.البته اول منو از ماشین پیاده کرد و بوسید... تو کوچه جلو همه خخخخ

ان شاالله اینبار نینیت رو سالم بغلت میگیری و نشون شوهرت میدی
من وقتی پرستار اورد دخترمو به شوهرم نشون بده دخترم خواب بود شوهرم صداش میکنه یه چشمشو باز میکنه شوهرمو نگاه میکنه پرستار میگفت بابا شو میشناسه و واقعا دخترم بصدای باباش میشناخت چون فقط توی بغل منو باباش اروم میشد با اینکه نوزاد بود صدای شوهرم و که میشنید سرشو بر میگردون سمتش شوهرمم که از روز اول عاشقش بود همش میخندید و میگفت چه فسقلیه
ماچون برادرشوهرم اتاق عملی بود مادرشوهرم و مامانم و شوهرم توی اتاق عمل بودن ولی پشت در و کناره پرسنل.وقتی دختروپسرم بدنیا اومدن و برادرشوهرم عمو شد همکاراش کلی خوشحال شدن و داشتن برنامه میریختن شام کجا ببرتشون برادرشوهرم.دوتارو اوردن چسبوندن به صورتم.دخترم ضعیف تر بود و پس سرش کج بود خخخخ.گوشش هم تا شده بود طفلی براثر فشار و کمبود جا..پسرم همش موووو بود.خخخخ.بعدا مادرشوهرم تعریف کرد که تاداشتن بخیه هاتو میزدن بچه هارو اوردن و شوهرم اول پرسیده حال مادرشون جطوره.پرستارا گفتن خوبه خیالت راحت.بچه هاتو ببین.ببین دخترت چه زشتهههه.خخخ. اخه اندازه کف دستی بود.پسرم دو کیلو وصد بود و درشت تر بود.چون یه دختر از دست داده بودیم قبلا و خیلی استرس داشتیم سره اینا مادرشدهرم فشارش میره20تامن زایمان کنم و شوهرم میبرتش بخش قلب و نوارقلب میگیرن تامن اتاق عملم.تا بدنیا میان سالم حالش خوب میشه نسبتا.خخخخ.شوهرم خیلی ذوق زده بود و کلییییی بهش تبریک گفتن تامن بیام ریکاوری.توریکاوری کلی باذوق حالمو پرسید و دستمو گرفته بود.کل اتاق عمل سره بچه ها ریخته بودن و ذوق میکردن همکارشون عمو شده.بعضی ها هم ریز ریز میخندیدن میکفتن خوش بحالت شوهرت دوتا دوتا شلیک میکنه.خخخخخ. بی ادبا.
👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀
چون تو بارداریم مایع دور جنین کم بود وقتی دخترم دنیا اومد فوق العاده کبود بود و زیر چشماش و پشت لبش لکه های قرمز بزرگ بود مامانم میگه وقتی شوهرم بچه رو دید ترسید همش میرفت و میومد میگفت چرا اینجوریه بچه خدا رو شکر لکه ها به ماه نکشید و از بین رفت الان باباش میمیره واسه دخترم
پیج آشپزی من 
شوهر من با گل اومد دیدنم ولی هیچ عکس العملی نداشت فقط یه لبخند بچرو همه بغل کردن آخرش باباش یکم گرفتش اون روزا روزای خوبی واسم نبود شوهرم خیلی ازم دور شده بود تا الان که5ماهه میگذره تازه باهام خوب شده بعدش فهمیدم که آقا سرش جای دیگه گرم بود😭😭😢😢
من شکمم باز بود که همسرم اومد تو اتاق عمل! وارد شد منو که دید گفت درآوردنش؟؟؟منم گفتم آره اونجا رو اون تخته.بعد پرسید دختره دیگه؟؟؟گفتم آره مطمئن باش(آخه اون آخرا چند نفر با دیدن من گفته بودن پسره بچه ات!!!شوهر منم خیلی ناراحت شده بود چون عاشق دختر بود)بعدم رفت و بند ناف رو برید البته با ترس و لرز.بعدا بهم گفت که احساس وصف ناپذیری داشته اون لحظه...یه چیزی بین ترس و هیجان و خوشحالی.
حجاب یعنی خیابان ادامه اتاق خواب نیست!!!بلکه جای کار و تلاش و ترقی جامعه است
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز