2777
2789

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من که انقدر درد داشتم دعا میکردم نمیرم فقط خخخخخخخ کیسه آب جنین پاره شده بود از دست معاینه عمیق دکترم ولی وقتی بچم دنیا اومد گریه ام بند نمیومد از خوشحالی آخ آخ چه لحظه ای بود
خدا اون روز رو نیاره … تموم خواسته های دلت رو فقط با یه “بی خیال" جواب بدی!
من قبل از زایمان هم دیدن بیمارستانم رفته بودم و هم اتاقم رو انتخاب کرده بودم ولی در کمال ناباوری دو روز مونده به زایمانم ساعت 12 شب دردم گرفت و اصلا متوجه نشده بودم که درد زایمانه. به زحمت و با ترس رفتم یه بیمارستان خصوصی تو کرج که مطمئن شم از سلامت دخترم اینم بگم که بیمارستان و دکتر خودم تهران بود و چند ماهی میشد که ساکن کرج شده بودم. وقتی رفتم بیمارستان و چکاپ شدم حتی اجازه ندادن تا خونه برم چه برسه به تهران. با ترس و استرس زیاد از ناآشنا بودن محیط و دکتر ساعت 4 صبح سزارین شدم ولی خدا باهام یار بود و هم دکتر و هم بیمارستان عالی بود.

خدای بینظیرم، شکرت

با اینکه میدونستم تو همین یکی دو روزه زایمان میکنم ولی وقتی دکتر یهو گفت همین امروز بیا واسه عمل خیلی شوکه شدم!سعی کردم اصلا به نگرانی هام فکر نکنم.موقع رفتن به معنای واقعی روی ابرها بودم و انگار تو این دنیا نبودم...ذهنم خالی بود.حتی نمیتونستم به نی نی ام فکر کنم.انگار تو خلا بودم...
حجاب یعنی خیابان ادامه اتاق خواب نیست!!!بلکه جای کار و تلاش و ترقی جامعه است
نفربعدی بگه من هنوز قسمتم نشده خخخخخ وای خداکنه ختم بخیر بشه
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست… ﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﻋﺰّﺕ ﺑﺲ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻓﺨﺮم ﺑﺲ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻰ ﺗﻮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭم ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺁﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ...
چهارم آبان بود.صبح باید ساعت ۵/۳۰ میرفتیم بیمارستان.هزارتا فکرتوی سرم بود و از همه مهمتر اینکه بالاخره میبینمش.اصلاً از عمل و سزارین ترس نداشتم ولی استرس بیهوشی رهام نمیکرد.اینکه ممکنه به هوش نیام یه لحظه راحتم نمیگذاشت.درتمام مدتی که توی بخش زایمان درحال آماده شدن بودم یکی از پزشکا و چنتا از پرستارا مشغول مرور تماااام اتفاقات بدی بودن که درطول سالهای کارشون دیده بودن.فکرم این بود که برای من همه چیز خوب پیش میره و شروع کردم به دعا کردم برای تمام کسایی که تمام مدت بارداریم بهم التماس دعا گفته بودن.خدا رو شکر پسرم با سلامتی کامل به دنیا اومد و یک دنیا شادی و برکت با خودش اورد.
تو هم چو بادبهاری گره گشا می باش
از شش صبح بیدار شدم حمام و ارایش کردم از شب قبل هم از استرس نخوابیده بودم یه حسی,که هم خوشحال و هم نگران بودم به زور شب صبح شد خیلی ذوق داشتم ولی خیلی میترسیدم دعا میکردم سالم با بچم برگردم
پســــــــــــــــــــرم قلـ💙بـم دخــــــــــــــــترم دنیـ💗ام
شب قبل از زایمانم تا صبح خوابم نبرد و استرس داشتم.ساعت 8 صبح اولین نفری بودم که وارد اتاق عمل شدم.روز مبعث پیامبر بود و بیمارستان تقریبا خالی.وقتی دکتر بیهوشی و تکنیسین های اتاق عمل باهام صحبت میکردم خیلی استرس داشتم.منتظر اومدن دکترم بودم و استرس یه لحظه ولم نمیکرد.یکی از پرسنل گفت چقدر استرس داری؟ گفتم طبیعیه.فکر کنم همه مادرا قبل از به دنیا اومدن بچشون استرس داشته باشن.دکتر بیهوشی اومد کنارم و شروع کرد به صحبت کردن.در مورد نوع بیهوشیم سوال کرد گفت کدومو بیشتر دوست داری منم گفتم به خاطر استرس زیادم بیهوشی کامل بهتره اونم قبول کرد.بنده خدا میخواست استرسمو کم کنه.همه منتظر دکتر بودن.بعد از چند دقیقه دکتر گفت برو اون اتاق تا آماده شی منم با سرعت از جام پریدم و بدو بدو رفتم.دکتر خندید گفت چقدر عجله داری یواشتر برو.دلم میخواست زودتر تموم بشه از بس دوران بارداری سختی داشتم واقعا خسته شده بودم.فقط دعا میکردم پسرم سالم باشه.وقتی بهم گفتن نفس عمیق بکش دیگه رفتم توی یه عالم دیگه.صداها برام نامفهوم شدن وقتی هم که به هوش اومدم دکتر بیهوشی اومد بالای سرم گفت خوبی گفتم میخوام بالا بیارم خیلی هم درد دارم.دکتر گفت پتدین بریزین توی سرمش.به دکتر گفتم بچم کجاست گفت اونجا داره انگشتشو میخوره خیلی گرسنه هست.پسرم در چند قدمی من روی یه تخت خوابیده بود ولی من شک داشتم که بچه من باشه.آخه لباساش فرق داشت.همینجور دودل بودم .با هودم گفتم من که اولین نفر بودم حتما بچه خودمه ولی با دیدن لباس و کلاش بازم شک میکردم.تو همین فکرا بودم که یه بچه دیگه آوردن و لباسشو پوشوندن.دیدم اینم که لباسش شبیه کیان منه دیگه از دودلی دراومدم فهمیدم که بیمارستان خودش به بچه ها لباس یک شکل میده.خلاصه بردنم بخش ولی خیلی درد داشتم بعد از چند دقیقه پسرمو گذاشتم رو سینم و اونم شروع کردم به مک زدن.حس خیلی خوبی داشتم همه دردایی که کشیده بودم از یادم رفت.انشالله همه این لحظه های از یادنرفتنی رو تجربه کنن.
زندگی گاه به کام است و بس است....زندگی گاه به نام است و کم است....زندگی گاه به دام است و غم است....زندگی معرکه همت ماست....زندگی میگذرد....
من کلی سلفی از خودمو شوهرم و شکمم گرفتم تو اسانسور.. تو ماشین.. تو بیمارستان یادش بخ خیر چقدر استرس داشتم در عین حال خیلیم خوشحال بودم دو سال واسه همچین روزی صبر کرده بودم
♥️👨‍👩‍👦‍👦🙏
سوم بهمن روزی بود که دخترم به دنیا اومد من کلا استرس زایمان رو داشتم شب قبلش اصلا نتونستم بخوابم و بلاخره صبح ساعت شش شد و نماز خوندم و قرانم خوندم ساعت هفت ونیم به بیمارستان رفتم خیلی میترسیدم و فقط ایتالکرسی میخوندم قرار بود ساعت یک بعدازظهر عمل بشم ولی خیلی میترسیدم که دخترم مشکل داشته باشه اخه جز بارداری پر خطر بودم و در ازمایش غربالگری دوم مشکوک به نقص لوله عصبی جنین بودم بالاخره ساعت یک فرا رسید منم فقط اشک میریختم و ایت الکرسی میخوندم اما وقتی صدای گریه دخترم رو شنیدم دل تو دلم نبود و از ته دل گریه کردم و به همه دعا کردم جالب اینجاست پرستاره فک میکرد چند ساله که بچه دار نشدم به خاطر اون گریه میکنم از پرستار پرسیدم سالمه با لبخند گفت بله گفتم میخوام ببینمش یه لحظه اورد جلوی چشام و از اتاق برد بیرون گفت اینجا سرده به خاطر سرما میبریم اتاق دیگه در کل لحظه ای غیر قابل توصیف بود
من کلا هیچ وقت در طول بارداری به ذهنم اجازه نمیدادم به درد زایمان فکرکنه .و تقریبا سه هفته قبل از موعد صبح خیلی زود کیسه آب جنین پاره شد ومن علی رغم اینکه شوکه شده بودم و انتظار نداشتم ولی یه حس خیلی خوبی داشتم و به همسرم که خیلی نگران بود دلداری می دادم تو آسانسور هم چتد تا عکس سلفی گزفتیم و با امید و دعا و توکل بر خدا رفتیم بیمارستان و خداروشکر زایمان خیلی خوب و کم درد و کوتاهی داشتم.تو اتاق زایمان 7 بار سوره انشقاق رو خوندم و احساس میکنم یکی از بهترین مواردی بود که به زایمانم کمک کرد.
29 مهر مصادف با روز تولدم و شروع شش ماهگی دخترم اولین پستم رو تو نی نی سایت نوشتم.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز