منو همسرم توی جشنواره که واسه مخترعین برگزار شده بود آشنا شدیم اون مخترع بود و و ما جزء برگزارکنندگان جشنواره ، اونجا با هم آشنا شدیم و با وجود 1000 کیلومتر دوری بعد یک سال به هم رسیدیم الان یک ساله عقدیم و عاشق همیم . خیلی دوسش دارم خدایا شکرت
منو شوهرم دخترعمو پسرعموییم و چندسال بود ندیده بودمش توی عروسی دخترعموم بعدچندسال دیدمش از اون موقع عاشقم شده بود بعد بهم گفت که دوستم داره من ردش کردم که بعد کم کم منم عاشقش شدم الآن ده سال میگذره از اون عشق و علاقه دوسال پیش عقدکردیم پارسال عروسی و یک دختر دوماهه حاصل عشقمونه،هنوز مثل قدیما همدیگه رو میپرستیم
من ویزیتور شوهرم بودم.بعد از مدتی ازش خوشم اومد خودم بهش اس میدادم اون نمیدونست که منم بعد از مدتی متوجه شد.بعد از 1 سال دوستی با هم ازدواج کردیم.ازدواج دومم بود و یه دختر از شوهر اولم دارم.که الان 3 نفری داریم با هم زندگی میکنیم و خیلی هم در کنار هم احساس خوشبختی میکنم.و از خدا از به خاطر این لطف بزرگش بعد از اون همه سختیها ممنونم
شوهر من دوست دوست پسر دوستم بود خخخخ چقدر دوست تو دوست شد من خیلی ازش بدم میومد الان نمیدونم چطور نفسم به نفسش بنده پسر خوشگلم گل باغ زندگیم شده خیلی خوشحالم که شبا وسط دو تا سیبلو میخوام دوستامون هم بعد از دو سال باهم ازدواج کردن ولی زیاد روابطتشون خوب نیست
سلام همسرم هماهنگ کننده پروازم بود که منو پای پرواز دیدو 1دل نه صددل عاشق شدو الانم عاشقانه داریم پسرمونو بزرگ میکنیم
اوه چه دوست در دوستی!! دوستت مگه چندساله است که پسرش دوستی داشته که همسن شوهرشما بوده! o=:
ﻣﻦ و ﻫﻤﺴﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﺎﻧﻮاﺩﮔﻲ ﺑﻮﺩﻳﻢ اﻣﺪ ﺭﻓﺖ و ﺁﻣﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ ﻳﻌﻨﺰ ﺩﺭ ﻭاﻗﻊ ﺩاﻳﻴﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ, ﻭﻟﻲ ﻣﻴﺪﻳﺪﻳﻢ ﻫﻤﻮ ﻛﻢ و ﺑﻴﺶ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎﻟﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺗﻬﺮاﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮاﺩه ﻫﺎﻣﻮﻥ, ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮب ﺑﺮاﻱ اﺯﺩﻭاﺝ ﺑﻮﺩ ﺩاﻳﻴﺶ ﻣﻨﻮ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩاﺩ و اﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎﺭﻱ و ﻫﻤﻮ ﺩﻳﺪﻳﻢ و ﻫﻤﻮﻥ ﺩﻓﻌﻪ اﻭﻝ اﺯ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﻮن اﻭﻣﺪ و اﻻﻥ 3 ﺳﺎﻝ اﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﻮﻥ ﻣﻴﮕﺬﺭﻩ و ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻴﻢ
شوهر من شاگردم بود زبان درس میدادم ایشونم دانشجوی پزشکی البته یک سال و نیم از من کوچیکتر بود ولی انقدر رابطه عشقولانه شکل گرفت که این موضوع بی اهمیت شد الان بیشتر سه ساله ازدواج کردم و منتظرم که یه نی نی بیارم
من سال 85 وارد دانشگاه شدم با همسرم همکلاسی بوودم خودش میگه همون جلسه اولی که دیدمت عاشقت شدم.من هیچ حسی نسبت بهش نداشتم اما به مرور زمان واقعا عاشقش شدم و با تمام مشکلاتی که سر راهمون قرار داشت سال 88 ازدواج کردیم و الان هم یه پسر کوچولوی ناز حاصل عشقمونه.بعد از گذشت اینهمه سال هنوز هم عاشقانه دوسش دارم.
منم خانوادش توقم وحمکران دیدنم وساله بعدپسر برادرمو که دمه خونه بازی میکرده یادشون افتاده که ماها وپسر برادرم زیارت بودیم وانا اومدن خواستگاریساله 87عقد 88عروسی90دخترم بدنیا اومد شکر خدا
ما همسایه مغازه شوهرم بودیم ..یکسال تمام منو زیر نظر داد و با هم اشنا شدیم و بعد از چهار سال ازدواج کردیم.. خداروشکر میکنم ک همسرمو سر راهم قرار داد .اون بزرگترین شانس زندگیه من.خدا سایشو از سرم کم نکنه
من همسرم دوست برادرم لود خودم بهش زنگ زدم فردا بعدازظهرش همو دیدیم پس فرداش اومد خواستگاریم
من برای کارهای طلاقم سه روز پشت سرهم رفتم دادگاه و هر سه روز که آژانس گرفتم همین همسرم میومد بعد که خیالش راحت شد جدا شدم کم کم به هوای اینکه روال طلاق چحوریه هی باهام تماس میگرفت اونم داشت از خانومش جدا میشد الان منتظریم که پسر دوممون بهمن ماه بدنیا بیاد. خیلی خیلی هم از دومین انتخاب زندگیم راضیم جوری که همه گذشتمو فراموش کردم
خیلی خوب بود. خوشم اومد👌
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز