ی آدمی تو زندگیم هست (حدودا ی سالی میشه) اولش که باهم آشنا شدیم فکر میکردم خیلی آدم موفق و خفن و همه چیز تمومیه و حتی باعث میشه که منم پیشرفت کنم
بعدش کم کم اخلاقش عوض شد و الان که فکر میکنم تبدیل شده به سم ترین آدم زندگیم
حرفای ناراحت کننده و ناامید کننده ای که بهم میزنه باعث میشه من بقدری ناامید بشم که هیچ کار نکنم
منو تبدیل به ی آدم افسرده کرده که هیچ امیدی به آینده نداره
صبح ها منتظره که شب بشه تا بخوابه، خوابیدن منو اروم میکنه تا حدی چون باعث میشه چند لحظه هم که شده از فکر کردن فاصله بگیرم
هفته ای یبار این آدم مضخرف رو می بینم و مجبورم که ببینم
آدمیه که خیلی زیر قولش میزنه، فقط بلده صداشو بندازه تو سرش و داد بزنه
و نفرم جاسوس کرده واسم، اون آدم هم دقیق میره جاسوسی منو میکنه
انقدر ازش می ترسم و ازش بدم میاد که کلا جلوش دروغ میگم؛ اونم منی که تا پارسال یدونه دروغ هم نمی گفتم
بهم میگه تو وسواسی هستی، تو مال این حرفا نیستی، تو عقل نداری، یبار بهم گفت تو عین پنیر میمونی پوچ و توخالی، میگه تو پشت کنکور میمونیو اگه این اتفاق بیوفته من خیلی خوشحال میشم،
زندگیمو سیاه کرده
همش می شینم صبح تا شب فکر میکنم خیلی افسرده شدم امروز از صبح تا الان جز فکر کردن، غذا خوردن و خوابیدن هیچ کار مفید دیگه ای انجام ندادم
از بس که از صبحی فکر کردم سردرد شدم
خسته ام و فقط دلم می خواد این زندگی رو ترک کنم و برم......