یه دختر که ته ته ته یه روستا زندگی میکنه ، با یه خانواده پرجمعیت ۱۲ نفری دختر آخر خانواده بود ولی سر به زیر و با حیا بود خانوادش تو فراهم کردن غذای این بچه ها مونده بودن حتی دختره رو نزاشته بودن درس بخونه خیلی فقیر بودن تا جایی که لباس کهنه های دیگران میپوشیدند تا اینکه واسطه ازدواجی این دختر رو به یه استاد معرفی کرده بود خانواده دختر قبول کردن و دختره به عقد استاد دراومده بود استاد حمایتش کرده بود تا دیپلم بگیره و بعد کنکور تجربی داده بود و دندون پزشکی آورده بود الانم دختره استرالیا زندگی میکنه با همسرش خواستم بگم مهم نیست تو چه موقعیتی باشید مهم اینه که تو قلبتون چی میگذره؟ نیتتون چیه ؟
خدا اگه بخواد شاه رو گدا میکنه و گدا رو شاه....