قربونت دوست خوبم چشم حتما🌹
چی بگم عزیزم اون عشق آتشینی که من و شوهرم داشتیم فکر میکردم اگه باهاش ازدواج کنم میشم ملکه زن های خوشبخت😔 ولی بعد اینکه عقد کردیم مشکلاتمون شروع شد عشقمون روز به روز سردتر شد رفیق باز بود تا دیروقت پیش رفیق هاش عرق خوری و هزار گوه کاری دیگه اذیت های شوهرم یک کنار و خانواده شوهرم یک کنار با هزار بدبختی و سرکوفت عروسی گرفتیم رفتم سر خونه زندگیم ولی آقا اهل رفتن سرکار نبود همه طلاهام رفت چون نمیتونستم ناراحتیش رو ببینم عاشق که باشی میشی همین از جونت برای عشقت مایه میذاری ولی اون ندید سرد شد بی محبت شد و منم شدم یک آدم برفی و همسرم مترسک این بود نتیجه ۴ سال عاشق بودن و منتظر بودم و موقعیت های خوبم رو رد کردم برای دوست پسرم ولی فقط الان دو تا غریبه هستیم همین ببخش عزیزم سرت رو به درد آوردم گفتم بهت بگم تا شاید تجربه من برات یکم به درد بخوره😔
بالاخره چی شد موفق شدی؟
دختر توکجایی خدای نکرده بلایی سرحودت نیورده باشی
