قهر كردم اومدم خونه بابام واقعاً ناچار شده بودم خيلي مشكلات داريم يكيش اينه كه شوهرم دنبال بهانه بود به خانوادم بي احترامي كنه و فحشاي خيلي ناجور ميداد بهشون حتي سر موضوعي كه به اونا ربطي نداشت،خيلي مشكلات داشتيم ولي ناچار شدم اومدم ولي خب با همه مشكلات دوستش ام داشتم جدايي برام خيلي سخته اينجا ام تا ميام حرف ميزنم و تمايلم و ميبينن هي سرزنش ميكنن كه نبايد ميومدي خونه بابات نبايد قهر ميكردي حالا اگر ميگفتم ديگه نميخوام زندگي كنم همه ميگفتن حالا نميشه يه فرصت ديگه بدي و فلان؟!عجيبه واقعاً همجنساي خودم دركم نميكنن
شوهرم اصلاً بهم زنگ نزد پيام نداد يعني با خودم ميگم چجوري توي اون خونه وسايلاي منو ميبينه ياد من نميكنه چقدر آدم پوچي بودم توي زندگيم بچه ها يك بارم توي عقد جدا شدم قبلاً حالا ام اين وضع زندگيمه توروخدا براي آرامش دلم دعا كنيد خيلي حالم بده