بارداره مامانم میگه باید بری دیدنش تو پیام تبریک گفتم ولی چرا باید برم خونش که سالی یه بار عید فقط میاد خونم شام دعوت میکنم نمیان
به خدا وقتی نامزد بودم میخواستن برام یلدایی بیارن عمل لوزه کرده بودم حالم خوب نبود ولی تا صبح ژله و ....خودم به تنهایی درست کردم خواهرم عین مهمون اومد و رف حتی واسه چیدن میز هم کمک نکرد 🥲🥲🥲شبش انقد از شدت خستگی حالم به هم خورد که تا صبح بالا آوردم
تو هیچ یک از مراسمام نبود اگه هم میومد انقد با اخم مینشست همه میفهمیدندححتی شام عروسیمم نیومد چون حامله بود میگف هرجایی نمیخوام غذا بخورم
یه بار مهمون مامانم اینا بودیم من دسر و سالاد اینا درست کردم نه شوهرش دست زد نه خودش هرچقد مامانم گف بخورین نخوردن حتی سالادم نخوردن گفتن ماست میخوریم
دلیل این کاراش این بود که شوهرمو خودم انتخاب کرده بودم و شوهر این یعنی دامادمون مخالف ازدواج ما بود که یه بار از دهن خواهرم پرید که چرا بالافاصله بعد من زود ازدواج کردی
حالا چطوری برم خونش مگه کمدلمو شکونده مگه کم جلو خانواده شوهرم سرمو کرده زیر ....