بچه ها ۸سال پیش شوهرم به شوهرخواهرش بدهکار بود،روز زن شوهرخواهرش زنگ زد و گفت پولمو لازم دارم تا یکی دوساعت دیگه بزن به حساب، شوهر منم هرکاری کرد نتونست از کسی قرض بگیره، من یکی دوتا تیکه طلا بیشتر برام نمونده بود، بهش دادم رفت برد فروخت، یادمه خیلی بغض داشتم اونشب....حالا امشب شوهرم میگفت رفتم در طلافروشی یه آقایی اومده بود طلا خانومش را بفروشه، حس کردم حالش را میفهمم که روز زن اومده به جای اینکه بخره واسه خانمش داره میفروشه، دلم میخواست بزنم رو شونش بگم داداش غصه نخوریا، تو چندسال پیش خودمی ولی فقط از خودش بخواه و امید داشته باش، بهت میده ، اونقدر زیاد که باورت نشه...
دوست داشتم این حرف امشب شوهرم رو تاپیک کنم.
ناامید نباشید که خیلی زود همه درا باز میشه، مطمئن باشین