دقیقا مثل مادرشوهر و خواهر شوهر عوضی من
مادرشوهر من سر عقدم مثل ابر بهار داشت اشک می ریخت
یکسال نه خودش منو پا گشا کرد نه گذاشت اقوامشون پا گشا کنن
تو تولدم اومد اشک ریخت
تو پاگشای برادرم اشک ریخت
تو پا گشایی که برادرش برامون گرفته بود اشک ریخت
من نفهمیدم عید چیه، یلدا چیه، عقد چیه عروسی چیه...
دوسال عقد بودیم یک روز خوش ندیدم
حتی از پسرش گذشت بخاطر اینکه دخترش با من مشکل داشت
الان یکساله پدرشوهرم بیماری لاعلاج گرفته از اون موقع برا اینکه خرج و مخارج و زحمت همسرش رو دوش ما باشه من و همسرم شدیم نورچشمی ولی مگه من یادم میره چه ها به روزم آوردن
افسرده شدم با قرص آرومم کافیه یه روز قرص بهم نرسه تمام اون دوسال جلو چشمم رژه میرن
فقط روزی که دخترش به خاک سیاه بشینه دلم آروم می گیره