اول بگم متولد ۵۵هست
و ابدا آدم تنبلی نیست فقط بشدت بیخیال و دستش کنده
ی شهر دیگه زندگی میکنم من ماهی ی بار پنجشنبه میرم جمعه برمیگردم
این هفته اونا اومدن خونمون
ی روز قبل من کل خونه ام رو جارو دستمال میکشم مرتب میکنم
دسر میپزم میوه رو آماده میکنم سلفون میکشم
روز مهمونی هم وقتی میان تا چاییم دم کشیده طرفا رو گذاشتم پذیرایی میکنم فقط مادرم غذاهارو میکشه خودم سفره پهن میکنم خودم جمع میکنم غذاها و جا ب جا میکنم اونم ظرفارو میشوره و در حینی ک میشوره باهم حرف میزنیم منم یکی یکی ظرفارو خشک میکنم میزارم سر جاش و گاز رو پاک میکنم بعدم میایم راحت میشینیم دسر میخوریم و میوه و چایی و میگه تو زرنگی نمیزاری خونت بهم بریزه
حالا وقتی من میرم خونش ی چایی اول میده نصف غذا رو میندازه گردن من از جمله سرخ کردن مرغ و سیب مینی یا درست کردن سالاد ظرفارو من میشورم میچینم رو پارچه بعد شامم چایی ببر تخمه ببر میوه ها و بشور خو خسته میشم بروز غیر مستقیم ب من حالی میکرد ک میای خونه ی منم اینجور زرنگ باش نزار جایی بهم بریزه
نهار جمعه هم میندازه گردن من اگه پیتزا یا ساندویج باشه