من از هفده سالگی برام خواستگار میومد بیشترم فامیل بودند بایکیشون عقد کردم ولی بهم خورد بعدش اصلا قصد ازدواج نداشتم چون از همه مردا نفرت داشتم ودیگه بهشون اعتمادی نداشتم ولی خانوادم یه طوری رفتار کردند که به خواستگار بعد عقدم جواب بله بدم یعنی غیر مستقیم مجبورم کردن الانم چند ساله ازدواج کردم دوتا هم بچه دارم در کل مرد بدی نیست ولی خوب ایده ال من نیست اخلاق تند وعصبی داره وبی پولی هم زیاد کشیدم تو زندگیم حتی دوران مجردیم تو دعوا هم چند بار به روش اوردم من دوست نداشتم ازدواج کنم یعنی اگه به عهده خودم میذاشتن حدااقل دوساله دیگه چون واقعا امادگیش نداشتم دوست داشتم شاغل باشم یا ادامه تحصیل بدم